دوستان خوبم!
میخواهم به عنوان کسی که نزدیک به چهار دهه است در خارج از کشور در عرصه های گوناگون از رسانه تا فرهنگ و سیاست تلاش کرده ام و همیشه میان مردم و هموطنانم بوده ام کمی با شما درددل کنم.
هیچوقت اینقدر نسبت به جامعه ایرانی مهاجر و تبعیدی نگران نبودم، حتی زمانی که
اغلب ایرانیان یه پاشون ایران بود و ما فقط تعداد انگشت شمار یا حداکثر پنجاه شصت نفر بودیم چون دکتر بیگدلی و یارانش در جمعیت دفاع از زندانیان سیاسی ایران (کلن) که در سرما و گرما سعی میکردیم صدای خانواده های دادخواه کشته شدگان و زندانیان را به جامعه آلمان برسانیم و حتی ایرانیان مثل یک سال گذشته در اعتراضات چندهزار نفره یا چندصدنفره شرکت نمیکردند اما من به اندازه امروز نگران نبودم.
بگذارید مثبت فکر کنم و نخست از آنچه امیدوارم میکند بگویم که آن هم برخورد هموطنانم در درون ایران است که در کنار هم و با هم هستند و آنها به اینکه یک دشمن مشترک دارند و آن هم جمهوری نکبت اسلامی ست واقفند که این نشان از درک و شعور بالای آنها دارد که بسیار خوشحال کننده است!
اما آنچه مرا نسبت به اپوزسیون خارج از کشور خیلی نگران و آزرده میکند، اینست که با اینکه اغلب سالیانی در مهد دمکراسی های مدرن جهان زندگی میکنیم و برخی حتی نه تنها فرزندانمان در اینجا به دنیا آمده بلکه حتی نوه هایمان هم در اینجا بدنیا آمده و انتظار میرود حداقل اصل دمکراسی یعنی رنگارنگی جامعه و تحمل یکدیگر را بپذیریم و سرمشق خوبی برای جوانانی که تازه در چند سال اخیر از ایران آمدند، باشیم ، نه تنها بسیار سرمشق بدی هستیم بلکه ذرهای تحمل و تولرنس برای یکدیگر نداریم و حتی کسانی که سالیان با هم دوست بودند و رفت و آمد خانوادگی داشتند و بقول اصطلاح ایرانی نون و نمک همدیگه رو خوردند، الان فقط چون دو نگاه متفاوت جمهوری و مشروطه خواهی دارند، کوچکترین انتقاد را طوری برخورد میشود که بدون اغراق میگم گاهی فکر میکنم اگر امکان و قدرتی میداشت بدون درنگ در بهترین حالت اگر نمی کشت ولی حتما زندان و شکنجه میکرد!
من از دور و بر خودم مثال میزنم که اغلب انسان های فهیم و آکادمیکر و موفق در جامعه اینجا که یا اینجا بزرگ شدند و تحصیل کردند و یا در ایران تحصیل کردند.
اما با همین دوستان که سالیان اوقات شیرین و فراموش نشدنی با هم داشتیم، امروز در گروه مجازی کوچک مان چنان فضا سنگین و سخت و غمگین شده که هیچکس جرئت نوشتن یا گفتن موضوعی را ندارد چون متاسفانه چنان با کینه و بغض و همانند دشمن قسم خورده برخورد میشود که واقعا نگران کننده است! یعنی وقتی ما با دوستان خود که فقط نگاه متفاوت داریم چنین با تنفر و تخریب برخورد میکنیم اگر قدرت باشیم با مخالفین در جامعه چه خواهیم کرد؟ نوشتن چنین چیزهایی برای خودم خیلی سخت و دردآور است و باور کنید حتی الان بغض گرفتم چون فقط عشق و دوستی ست که میتواند به انسان نیرو بدهد تا حرکت کند!
من فکر میکنم این موضوع خیلی اهمیت دارد و باید بیشتر در باره اش صحبت کنیم تا بتوانیم حلش کنیم با زیر فرش کردن مسایل نه تنها به هم نزدیک نمیشویم بلکه به جایی هم نخواهیم رسید و همیشه درجا خواهیم زد!
این برخوردها منو یاد سال شوم ۵۷ میندازه که نخست همه با هم از چپ و راست خیلی دوست و صمیمی بودند و به محض پیروزی انقلاب شوم کسانیکه سالیان با هم دوست و صمیمی و یا اعضای یک خانواده و فامیل بودند و با هم تلاش میکردند به دشمن خونی هم تبدیل شدند فقط چون مثلا یکی کمونیست پیکاری بود یکی اتحادیه کمونیست ها، یا یکی چریک فدایی بود یکی مجاهد و یا یکی جبهه ملی …..
جالب اینکه همه آنانی که به ظاهر خواهان آزادی احزاب و فضای باز سیاسی بودند و دلیل اصلی مبارزه شان با شاه سیستم تک حزبی و دیکتاتوری بود به جنان دیکتاتورهای کوچکی تبدیل شدند که نه تنها روابط فامیلی و دوستی های قدیمی چنان به تنفر تبدیل شد که همین نگاه سازمان فداییان خلق را به چنان سقوط سیاسی و اخلاقی و خواری میکشاند که مخالفین خط فکری خود را لو و تحویل سپاه پاسداران میدهد!
وقتی پس از سالیان آنهاییکه توانستند از سرکوب و دستگیری حکومت نکبت انقلابی به خارج از کشور فرار کنند و در اینجا همدیگر را دوباره دیدند بدون اینکه از یکدیگر بپرسند تو مجاهد، یا فدایی، یا پیکاری و … بودی از دیدن هم آنچنان خوشحال میشدند و همدیگر را در بغل میگرفتند و بسا دقایقی گریه میکردند و افسوس میخوردند که چرا دوستی ها را بخاطر اختلاف نظر سیاسی قطع کردند و از زمان از دست رفته نه تنها لذت نبردند بلکه چه بسا که اگر همه ضمن اختلاف نظر در کنار هم و حامی هم در مقابل حکومت می بودند، حکومت نمیتوانست آنها را چنان سرکوب کند که هزاران هزار جوان را اعدام و دستگیر کند و میلیون ها نفر را مجبور به فرار!
من به عنوان کسی که خودم شاهد چنین برخوردها در گذشته بودم و پیامدهای تلخ و زیان آورش را دیدم، اینرا بزرگترین مشکل و خیلی دردآور می بینم، مگر نه اینکه ما همه خواهان رسیدن به جامعه ای هستیم که انسانیت و دوستی حرف نخست را بزند؟ وقتی نمیتوانیم دوستی ها را در مهد آزادی احترام بگذاریم و با وجود تفاوت ها همدیگر را دوست بداریم و با هم و برای هم باشیم چگونه انتظار داریم بتوانیم دشمنی که ۴۵ سال به مدرن ترین تجهیزات سرکوب و همه امکانات مجهز است نابود کنیم؟
من معتقدم که این برخوردها فقط ما را بیشتر از هم دور میکند و رسیدن به آزادی و دمکراسی را غیرممکن !
امیدوارم همه صادقانه در خلوت خود کمی به این موضوع و به شعار انقلابمان که جهانی شد بیندیشیم و برای رسیدن به #زن_زندگی_آزادی تلاش کنیم!
اختر قاسمی
۲۶ سپتامبر ۲۰۲۳
کلن
https://www.instagram.com/p/Cxp3oy3t6kq/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==