فکر کنیم که، در ایران، بخواهیم برای بزرگداشت فردوسی و اسطورههای اخلاق کهن مردم ایران، کارناوالی از داستانهای شاهنامه را به خیابانها آوریم. نمایشهای حماسی که در آن رستم و سهراب و تهمینه و دیو سپید، همراه با اشعار فردوسی، در خیابانهای شهر، پنجرهها و مشتاقان را درنوردند. کودکان از والدین بپرسند و والدین در کنار آنها زانو زده و از اسطورههای اخلاق ایرانی بگویند.
سکوت
الزام به سکوتی اگر فرا رسد، چگونه باید بود؟ چگونه باید ایرانی ماند و بود و ساکت ماند؟ در این هفتههای اخیر، ماههای اخیر، سالهای اخیر، زمان سکوت نبود و نیست! چرا ساکت ماندیم؟ بسیاری دهان به سکوت بستهاند. بهینه، این را برگزیدهاند که ننویسند، نگویند، ساکت بمانند. ردیفش چگونه ریخته شده؛ سکوت را برای گفتن زاییدهاند یا اینکه از دل سکوت، گفتن شکفته است؟
انسان میتواند ساکت بماند. میتواند بگذارد به سکوت عادتش دهند. تا، حرفها صوت نگردند. در ذهن بمانند. شاید هم جایی، سیاههای بر برگی، در لای غبار ِ اوراق شوند. هرگز ساکت ماندن کار سختی نیست. ساکت ماندن هم نوعی شدن است. شدنی از جنس مسکوتِ سکته زده، و انسان چیزی جز شدن نبوده و نخواهد بود. حیوان، شدنی در سرنوشتاش رقم نمی خورد. هستند؛ سگ ولگرد، سگ پاسبان، سگ نمایش و سگ همدم.
انسان دگرگون میشود. تاریخ و تاریخشناسان، زیستشناسان و زمینشناسان، یک کوه شواهد و مدرک بر هم نشاندهاند تا ما بفهمیم چگونه این که هستیم، شدهایم. پس، میشود شد، بی سکوت و با سکوت. هیچ ایرادی هم ندارد. ننوشتهاند بر کتیبهای، که نمیتوان ساکت ماند. سکوت هم علامت رضایت است و هم نیست. سکوت را گاهی به ما تحمیل میکنند. یعنی کولبری میشویم و بار ِ بر کولمان پشتهای از سکوت است. تا به کجا؟ یک قدم، ده قدم، صد قدم، هزار فرسنگ؟ خسته میشویم. حتی قدمهای ستبر کولبرهای ِ لقمهنانی شریف، بر قلههای ایران نیز، خسته میشوند. باید بار را بر زمین گذاشت. هیچ تحمیلی ابدی نیست. سکوتِ تحمیلی، روزگارش ماندنی نیست.
دردا، بعضی آدمیان، به نخوت سکوت خو میکنند. اینجاست که یک چیزی، یک کسانی، از اعتراض ِ تنیدهی در سکوت، ما را منع میکند؛ سکوت در زمان اعتراض، کار بزدلان است. آری، سکوت ابدی نیست، اما بزدلی ابدی میگردد. بزدلی میتواند برای همیشه یار غارمان شود. آنگاه که بزدلی یارمان گشت، دیگر سکوت نمیکنیم بلکه اعتراض را به باد میسپاریم، ملعبهی دستِ دشمن میگردیم، میجنبیم و میجنبانیم، که شاید به ذوقاش نشینیم؛ وقتی میخواهیم سکوتمان را در لباس سازش و تسلیم بشکنیم! وقتی بنا بر این چیده میشود که پشت به پشت دشمن بایستیم اما فریادی بزنیم، دادی بزنیم. عربدهای بکشیم. افسوس که دیگر بزدلی خانهزادست! نه فریادمان حالی میبخشد، نه دادمان تنی میلرزاند و نه هیبتمان دلی میترساند. حتی پایمان هم از پویه میفرساید. «اعتراضی» در میانه نباید باشد. شکلک می شویم؛ میتوان سیاه پوشید. سر و صورت را رنگ تقوا پاشید، شور افشاند، گریه کرد، بر زانو کوبید، سینه خراشاند!
چهل سال شد که جمهوری اسلامی ایران بر ایران حاکم است. چهل سال پیش، میلیون ِ آدمها، با شور و هیجان و گاهی با دشنام و خشم و گاهی با مشت و لگد، به «من» تحمیل کردند که انقلابی بودن خوب است، خمینی پاک و پرهیزکار و مجاهد است – آیتاللهها نیک سرشتند. «بازرگان»ها صادقاند و «بنیصدر»ها عالماند: ساکت باش! قدری گذشت باز سکوت را یادآور شدند که «جنگ» عین زندگی است. سالها گذشته است؛ اینک سکوت در زیر تخت حقانیت «آنها» چون ماری سیاه در خفا میخزد و روزی چون عصای موسا خواهد شکست. دور نیست.
سرنوشت، کندهكاری که شود، میتوان سوزاندش. اما گویی تا «ایران» هست، سرنوشت بر پوستمان خالکوبی شده است. برای نوشتن دربارهی باورهای دینی و «مقدسات» ایران، سکوت در اینسوی مرزها هم به ما تحمیل میشود؛ فحشها و تهدیدها نوشجانمان! خیلیها «انتشارت» نمیدهند. برای نوشتن دربارهی ماه محرم، سکوت شاید بهتر است. اما این ماه محرم امسال، سکوت را نشاید!
شکست
محرم، ماهِ شکست سکوت است. مردی از تبار بنی هاشم، سالها پس از فوت پیامبرش، افول «اخلاق» و سنتهای پیامبر و اهل بیت او را شاهد است. او دیده است که جایگاه پیامبر و اهل بیت او مدام در میان دستگاه دیپلماسی و قدرت امویان کمتر و ناچیز میگردد. سکوت را میشکند. هر چند که روایات و برداشت اهل سنت و شیعه، از انگیزههای حسینبنعلی برای اینکه با لشکر سرکوب یزیدبنمعاویه رویارو شود، بسیار از هم فاصله دارند، اما به هر روی، یا برای اصلاح، و یا برای قیام، حسین در برابر خلیفهی وقت قرار میگیرد و به همراه یاران معدودش جان میبازد. اگر ساکت میماند، کشته نمیشد!
این واقعه، که حتی مسلمانان سنی نیز با دید مزمت و اکراه به آن نگاه میکنند و آنرا از رویدادهای زشت تاریخ اسلام میدانند، در بین شیعیان جای ویژهی خود را صدههاست که حفظ کرده است. از نوع رویدادهای اجتماعی است که دربند زمان و فرهنگ خاص خود هم نیست. در تاریخ بشر، قیامهای مردمانی که بر علیه ظلم حکومت برخاستهاند بسیار دیده میشود و اکثر آنها خوشناماند. اولین آنها را نیز به اسپارتاکوس، بردهای که بخاطر آزادی و ارزش انسانی خود، در برابر امپراطوری روم به قیام برخاست، نسبت میدهند. همهی این قیامها از هر فرهنگ و در هر ملکی که روی داده باشند، ستایش و تحسین را سالهاست که با خود به همراه دارند.
در ایران، وقایع ایام سه روزهی ماه محرم، که به قتل حسینبنعلی و یارانش در روز سوم منجر میشود، در تمام ماه با احساسات و عشق بخش بزرگی از مردم کشور پیوند خورده است. «عاشقان» حسین که برای «آرمان» و «انگیزه» قیام او، ادای احترام و بیان اندوه را سالهاست زنده داشتهاند، عزاداریهای خود به خیابانها میآورند. مراسم عزاداری محرم ایرانیان در برونمرز، خود حکایت دیگری دارد. آنها نیز در این ایام میخواهند به مردم کشور میزبان، دو چیز را، خود و آرمان حسین، و ارتباط تنگاتنگ بین این دو را بشناسانند. آنها هم با نوع عزاداری در پوششی از رنگ برتر سیاه، به خیابانها می آیند. قابل درک است که شیعیان ایران در خارج از کشور نیز، باید این حق را داشته باشند که به احترام امام سوم خود، سنتهای بزرگداشت او را بر پا دارند. پس، ایراد کار کجاست که این نوشتار به شکستن سکوت و نقد از مراسم ایام محرم جهت گرفته است؟
نمیدانم چقدر مراسم مذهبی مسیحیان را در کشورهای اروپایی دیدهایم؟ آیا شاهد جشنهای مذهبی در اسپانیا، ایتالیا و رومانی بودهایم؟ آیا مراسم عزاداری دوران عید پاک را در مدارس اروپایی دیدهایم؟ یا در واتیکان؟ در تبت، آوازها و حرکات موزون راهبان بودایی، رقص آتش سرخپوستها و در ژاپن ماسکهای رقصان، مراسم آیینهای باوری و اعتقادی را به میان مردم میآورند. هیچ تفاوتی هم در بنیان اینگونهها با تعزیهها و عزاداریها ما ایرانیان نیست. دعاها و مناجاتهای همهی این مراسم، هم بسیار به هم نزدیکاند، هم در معنا و در بافت کلام، گویی از یک سرچشمه؛ از دهان اجداد ما در لابلای صخرههای زیر پایشان، پس از دهها هزار سال، هنوز میآیند.
ریزش
پس از انقلاب یکسری از مراسم مذهبی به میان فرهنگ مردم با نام انقلاب و اسلام کشانده شد. از جملهی آنها میتوان به مراسم «روز قدس» و نماز جمعه اشاره کرد. دستگاه حکومتی جمهوری اسلامی برای کشاندن مردم به این دو مراسم در سالهای بین ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ تلاش زیادی نمیکرد. انقلابیون و باورمندان به میوههای انقلاب، خود میشتافتند. در محلهای کار، همسایگی، مدارس، دانشگاهها با زبان طعنه و سرزنش و ارشاد، دیگران را هم به این مراسم تشویق میکردند. اما هنوز یک دهه پس از تولد انقلاب بود که حضور مردم در هر دوی این مراسم کاهش شدیدی یافت و امروزه دیگر هیچ طرفداری ندارند و حتی ملایان جمعه هم با شکایه از این کاهش، بدان اقرار کردهاند.
از سوی دیگر، رژیم هرگز، مگر در وضعیت غیر قابل پیشبینی، به مخالفان سیاستهای خود اجازهی تظاهرات منسجم و بزرگ را نداده است. سی و اندی سال است که میگوییم «بدهید!» و نمیدهند. یادم است که همین عسگراولادی که دو روز پیش فوت کرد، در دوران جنبش سبز، در برابر این جملهی محمدرضا خاتمی، «که چرا به ما حق یک تظاهرات را در طول همهی این سالها ندادهاید؟»، لال ماند.
اما مراسم ماههای رمضان و محرم، که ریشه در اعتقادات مسلمانان کشور دارد، همچنان پا برجا و پر رونق هستند. رونق یافتهاند. دلایل این رونق را هم باید از سه زایه دید؛ دارای سه چهره هستند: چهرهی اول، همان منش اعتقاد مردم به بزرگداشت و همآوایی با آرمانهای حسینبنعلی است. چهرهی دوم، آن انگیزهایست که بویژه جوانان را از خانه به خیابان میآورد تا در زیر چتر سیاه عزاداری از امر و نهی ماموران رژیم در امان باشند. دلی از عزا را به عزا درمیآورند و در عین حال با ارزشها و کدهای ظاهر و رفتار مورد پسند رژیم نیز به مقابله برمیخیزند. چهرهی سوم، استفادهی تبلیغاتی جمهوری اسلامی از گستردگی و حجم این مراسم در جهت اهداف سیاسی رژیم است. رژیم جمهوری اسلامی از اینکه چند ده نفر برای مخالفت با او به خیابان آیند میهراسد و از اینکه میلیونها نفر بدون مخالفت با او در خیابانها باشند، بهره میبرد.
کمتر کشوری در جهان هست، شاید هیچ کشوری در جهان نیست، که مراسم عزاداری و سنتهای مذهبی مردماش تا این حد باب دندان سیاست و حکومت استبدادی کشور باشد. از چهل سال پیش، نام حسینبنعبدالله و تفسیرها و روایتهای دوران محرم و «امامزادهپرستی»، کاملا در بافت و هدف متفاوتی با نهاد خود، به جهان و مردم ایران عرضه میشود، زیرا:
- تمام ساز و برگ ایدئولوژیک رژیم حاکم بر ایران،
- همهی فلسفهی وجودی مبارزه این رژیم شیعه، بر علیه جهان و حتی جهان اسلام سنی،
- بخش عظیم سرمایهگذاریهای عمرانی رژیم در شهرهای عراق،
- حلقههای زنجیر نیروهای نیابتی رژیم در لبنان و عراق،
- و اصلیترین شاهشعارهای ملایان برای دوری از «ذلت» یا همان فرهنگ غرب و آمریکا
بر حول محور شهادت و مظلومپرستی واقعهی کربلا چیده و مرتب شده است. این تظاهر شدید و پر تملق به عزاداری ماه محرم، از ارکان مهم تبلیغاتی حاکمان جمهوری اسلامی است. بنابرین شکستن سکوت – ریختن به خیابان و حتی با ظاهری که ماموران رژیم نمیپسندند، دارای دو پیام بزرگ ۱) برای رژیم جمهوری اسلامی و ۲) رسانههای جهان است: نخست اینکه، ما با رژیم، مشترکات احساسی و همسوییهای سمبلیک بسیار زیاد و عمیقی داریم. و دوم اینکه، در پس این فلسفه و سیر تاریخی عاشورا، میتوان در یاد «خون حسین»، دعواهای خود با جمهوری اسلامی را فراموش کرد.
هویت راستین
حقیقت این است که استقبال نسل جوان از مراسم محرم، بی شک ناشی از دیوار بلند ممنوعیت برای فعالیتهای آزاد اجتماعی و گروهی ایرانیان است. وقتی همهی درهای کنار هم بودن جوانان و بویژه دو جنس را ببندیم، آنوقت ایستادیومهای فوتبال و راهپیماییهای مجاز و مراسم محرم، میدانهای انبساط زیر این گنبد عظیم خفه و بسته میشوند. انبساطهایی ساختگی که ابدا جوهره و کالبد هویت امروزین ایرانی را مفرح نمیسازند. اینها همه رفتاری از روی ناچاری هستند. رقصهای سماع انسانیاند که زیر سیاهخیمههای جمهوری اسلامی چشم به ستارگان دوختهاند. دردا که جمهوری اسلامی و ولی فقیه از این سماع تلبیس لذت میبرند. تظاهر به عزادارِ محرم بودن بر همهی ما رواست، حتی اگر دختربچهها با موی باز و حرکات ریتمیک زنجیر بر دوش بکوبند. حتی اگر زشتترین هجوها از دهان مداحان فضای شهر را پر کند. آیا این سماع خیابانی که ذوق علی خامنهای و حکومتاش را بیافزاید، رواست؟ آیا در ماه محرم اختلافات مردم با ولی فقیه و حکومتاش کمتر میشوند؟ اختلاف ایرانیان با رژیم بسیار عمیق و ژرفتر از چند دههی پیش شده است. رژیم در عمل، هیچ چیز را که از آن و حق ماست به ما نمیدهد.
این تفاوت بنیادین ما و رژیم جمهوری اسلامی را با مثالی تخیلی میتوان بهتر درک کرد. فکر کنیم که، در ایران، بخواهیم برای بزرگداشت فردوسی و اسطورههای اخلاق کهن مردم ایران، کارناوالی از داستانهای شاهنامه را به خیابانها آوریم. نمایشهای حماسی که در آن رستم و سهراب و طهمینه و دیو سپید، با اشعار فردوسی، در خیابانهای شهر، پنجرهها و مشتاقان را درنوردند. کودکان از والدین بپرسند و والدین در کنار آنها زانو زده و از اسطورهها و فرهنگ زندهی وطن برایشان بگویند. روزی بنام خدا و خرد! خردی که در رفتار و نه تنها گفتار اسطورههای شاهنامه تبلور یافته است و انسان ایرانی را در این سرزمین ِ صاحب کوههای بلند و دشتهای بزرگدل زنده داشته است. چه ایرادی در آن هست؟ هیچ! ولی چون نور روز روشن بر سر راهمان، میبینیم که اجازهی چنین کاری از سوی آیتاللهها و انقلابیون به مردم داده نخواهد شد. تازه سرزنش، توبیخ و تکفیر هم در راه است. در حالی که براحتی برای مردم ایران و فرزندان آنها، مطابق با هر آیین و هر مکتب و هر مرامی، اینچنین رویدادی نه تنها لازم، بلکه زمینهساز اخلاقیات در فرهنگ کشور است. آنها به من و تو، هرگز، و تا بر سر قدرت هستند، چنین «عظمتی» را روا نخواهند دید و برپاییاش را امان نخواهند داد. در حالیکه، در کشورهای دیگر، برای بسیار کوچکتر و سادهتر از شاهنامه، چنین بزرگداشتهایی را سالیانه سر پا میدارند.
شاهنامه اثری تخیلی، اخلاقی و فلسفیست که در مجموعهای بی نظیر از اشعار حماسی متجلی شده و در جهان ما، بدون هیچ اغراقی، همتا ندارد. اما اگر بخواهیم بر وقایع حماسی فکر کنیم و آنچه که بر گوشت و پوست قهرمانان زیستهی مرز و بوممان رفته است را زنده داریم، دستمان پربار است. فکر کنیم که بخواهیم به یاد قیام بابک خرمدین و تراژدی پایان مبارزات دلیرانه و کمنظیرش را در برابر استثمار و بیداد خلیفهی مسلمین، با مراسمی بهم تافته از شعر و تئاتر و نمایشهای خیابانی برگزار نماییم. آیا شدنیست؟ اگر بشود، چقدر و چند درصد از همین جوانانی که با ظاهر شیک و زیبا در مراسم عاشورای حسینی میدرخشند، تمایل به شرکت در آن مراسم را هم خواهند داشت تا برگی از دیوان تاریخ مبارزات دردناک هموطنان خود برای استقلال و رهایی از ستم حکومتهای خلفای اسلامی را محترم و گرامی دارند؟ بی شک میلیونها جوان ایرانی در آن مراسم شرکت میجویند. با آن هویتسازی میکنند و رنجها و دردهای قهرمان و قهرمانان عزت و شرافت انسان ایرانی را سهیم میگردند. اما این رویداد نیز هرگز در زمان حیات جمهوری اسلامی متحقق نخواهد شد!
ای کاش، محمدرضا پهلوی، آن هزینهی سنگینی را که یکباره صرف مراسم جشنهای ۲۵۰۰ سال کرد، خرد خرد و در طول سالها به برگزاری کارناوالهای شادی و اندوه میسپرد و در دهسال آخر حکومتاش هر سال خیابانهای شهرهایمان از نمایش تراژدیهای بابک، مازیار و حلاج نشانی میداشتند. تاریخ ایران بسیار تراژدیهای تلخ را در خود نگاه داشته است که هنوز رایحهی آنها روح عوام ایرانی را برنیانگیخته است.
تحلیل/نقطه