خود این دوتا مدعیند که خیلی با هم فرق دارند و نباید با هم اشتباهشان گرفت. آنهایی که خارج از حوزۀ اسلامگرایی قرار میگیرند، همیشه با این داستان موافق نیستند. بعضیها تبلیغات اصلاح طلبان را به جد گرفته اند که اینها قرار است کشور را به سوی دمکراسی ببرند ولی باقی اعتنایی نمیکنند و همه را سر و ته یک کرباس میشمارند. تفاوت عقیده از این برمیخیزد که توجه همگان فقط به تفاوت این دو در صحنۀ سیاست داخلی معطوف است، در حالیکه تفاوت اصلی را باید در سیاست خارجی جست.
من از همان دورۀ جنبش سبز، روی چند نکتۀ عجیب مربوط به این سیاست انگشت گذاشتم. چه شد که این طرفداران حرفه ای فلسطین که تا خبری میشد سینه زنی راه میانداختند، در مورد حملۀ اسرائیل به غزه، سکوت محض اختیار کردند؟ چرا در میانۀ دعوا، به قرینۀ شعار مرگ بر آمریکای انقلاب اسلامی و به طور مصنوعی، شعار مرگ بر روسیه و مرگ بر چین دادند یا شعارهایی نظیر نه غزه نه لبنان را که از خارج دیکته شده تکرار کردند؟ آخر و مهمتر از همه اینکه چطور در ایران جنبشی اعتراضی پیدا شد که در زمینۀ سیاست داخلی رفرمیستی بود، ولی در سیاست خارجی انقلابی؟ چنین اتفاق حیرت آوری در کجای دنیا سابقه داشت که توجه هیچکس را جلب نکرد؟ اینها بارزترین نکته ها بود ولی تنها نکته ها نبود. کسی که علاقمند باشد میتواند به مقالات آن دوره که در «انقلاب مجازی» گرد آمده و پی دی اف مجانیش همه جا هست، مراجعه کند.
از آن زمان، سیاست خارجی اصلاح طلبان، روز به روز روشنتر شده. بخصوص به دلیل اینکه پس از شکست و پراکندگی جنبش و مهاجر شدن به خارج، «انصار» فرنگی به دادشان رسیده اند و روابط هویداتر گشته. پشتیبانی یکسرۀ دول غربی از مهاجران سبز، به صور معمول بروز کرده: تسهیل شغل یابی، همین انواع و اقسام جایزه هایی که به دوستان تعلق میگیرد و به احتمال بسیار قوی کمک مالی از کیسۀ شیوخ ـ همۀ مخارج را بعید است رفسنجانی تأمین کرده باشد. ولی از همه بارزتر، سپردن رسانه های موجود است به دست آنها. بوق آمریکا، بعد از تصفیه های استالینی، از سلطنت طلبان تخلیه شد و پر شد از روزنامه نگاران اصلاح طلب. بوق انگلیس هم که حاجت به تغییر مشی نداشت، چندتایی استخدام تازه کرد. ثمرۀ این انحصار و هماهنگی سیاسی را در مرگ رفسنجانی بهتر از همیشه شاهد بودیم.
همۀ اینها حکایت از این داشت و دارد که اصلاح طلبان، متحدانشان را از بابت سیاست خارجی برگزیده اند و قول و قرارهایشان را گذاشته اند. زیرا دول غربی، بر خلاف هموطنان، دیمی کار نمیکنند، اگر یک بدهند، صد میطلبند. اطلاع از محتوای قرارداد هم حاجت به ویکیلیکس و این حرفها ندارد و به راحتی میتوان حدسش زد. اصلاح طلبان که امروز باید یتیمان رفسنجانی خواندشان، قاعدتاً تحت زعامت پدرخواندۀ مرحوم، میخواهند بی دردسر از مردم ایران سواری بگیرند و از مزایای قدرت برخوردار باشند و روشن کرده اند که با آمریکا دعوای خاصی ندارند و طرفدار ترمیمند، حاضر به آشتی با سعودی ها هستند و با اسرائیل هم دشمنی ندارند. اینها کلاً توقعاتی است که غربیان از جمهوری اسلامی دارند و روشن شده است که اصلاح طلبان آمادۀ برآوردن این خواستها هستند. اگر حاجاتشان برآورده میشود، به این دلیل است. اگر این موضعگیری شان آنطور توی چشم نمیخورد، دو دلیل دارد. در داخل، مردم آنچنان از سیاستهای نظام به تنگ آمده اند که هرکس عکسش را بگوید و بخواهد، به نظرشان طبیعی و مطلوب میاید ـ این کوته فکری است. در خارج هم حرفهایی که به عنوان تحلیل و موضعگیری سیاست خارجی از سوی اصلاح طلبان عرضه میگردد، تفاوت چندانی با آنچه که رسانه های مسلط به خورد مردم میدهند، ندارد و جلب نظر نمیکند ـ این نزدیک بینی است.
خلاصه کنم. اصلاح طلب بودن، دو وجه دارد که مکمل هم است، یکی سیاه کردن ایرانیان با دادن وعدۀ محال اصلاح رژیم و جمع شدن دمکراسی با اسلام؛ دیگر، نشان دادن به غربیان که سیاست خارجیشان خلاف سیاست نظام است. سهم ایرانیان نسیه است، چون میشود به این دلخوششان کرد. خارجی ها به کمتر از نقد راضی نیستند، چون به سادگی ایرانی ها گول نمیخورند.