2446522_4

موج سوم دموکراسی در پایان سده بیستم یکی از مطرح ترین کتاب ها در زمینه ی جامعه شناسی با گرایش سیاسی در دهه های اخیر می باشد. هانتینگتون در این کتاب روند ایجاد و حذف لیبرال دموکراسی در کشورهای جهان را در 3 مقطع تاریخی با عنوان موج های دموکراسی شدن و روند بازگشت به اقتدارگرایی بررسی می کند. گرچه نگاه نویسنده در آن جا که به قضاوت در مورد تاریخ می‌پردازد به شدت متاثر از دیدگاه آمریکاستایانه وی است، اما در مقام یک محقق مطالب وی بسیار موشکافانه و قابل استفاده می باشد.
در تقسیم بندی هانتینگتون، موج اول دموکراسی شدن با انقلاب فرانسه و جنگ های استقلال طلبانه آمریکا آغاز می شود و با آغاز روند بازگشت به اقتدارگرایی در برخی کشورهای تازه دموکراتیک شده از جمله ایتالیا و آلمان پایان می پذیرد. در موج دوم که پس از پایان جنگ جهانی آغاز می شود، بر خلاف موج اول که عوامل اقتصادی اجتماعی عامل دموکراسی شدن بوده اند، عوامل سیاسی – نظامی تاثیر بیشتری بر رشد لیبرال دموکراسی داشته است. کشورهای دموکراتیک شده در این موج عمدتا از 3 الگوی دموکراسی های تحمیلی ( ژاپن-آلمان) و دموکراسی های الگوپذیر (ترکیه) خیزش های مستعمراتی پیروی کرده اند.
در موج دوم بازگشت که در دهه های 60 و 70 روی داد، غالب کشورهایی که به اقتدارگرایی بازگشتند از طریق دکترین مبارزه با کمونیسم کسب مشروعیت می کردند. این حکومت ها همچنین با روش های دیگری مانند اعمال زور و ایجاد یک تهدید خارجی یا برگزاری انتخابات نمایشی تلاش در کسب مشروعیت داشتند.
موج سوم در تئوری های هانتینگتون از اروپای جنوبی (اسپانیا واروپا) آغاز شده و در انتهای خود کلیه کشورهای اروپای شرقی را در می نوردد و نهایتا منجر به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می شود.
در بررسی نقش مذهب در روند دموکراسی شدن هانتینگتون به یک رابطه مستقیم بین مسیحیت غربی (پروتستانتیزم) و دموکراسی شدن قائل است.
وی معتقد است مذهب کاتولیک که در دو موج اول ودوم نقش منفی و ضد دموکراسی ایفا کرده و در برابر جنبش های دموکراسی خواهی ایستاده است. در موج سوم و به دنبال روی کار آمدن پاپ ژان پل دوم و سیاسی شدن کلیسا نقش مهمی در این روند داشته است که نمونه ی بارز آن در لهستان و پیروزی ائتلاف همبستگی به رهبری لخ والسا بروز یافت. رویدادی که به نوعی آغازگر فروپاشی سایر کشورهای شرقی بود.
هانتیگتون همچنین سیاست های ریگان و کارتر در آمریکا و اصلاح طلبان شوروی را که عملا منجر به همراهی دو ابر قدرت در روند تغییرات اروپای شرقی شد، عامل مهمی در گسترش موج سوم می داند.
وی فرایندهای گذار به دموکراسی را به چهار نوع تغییر شکل، فروپاشی، جابجایی و خیزش های مستعمراتی تقسیم می کند و در مورد هر فرایند رهنمودهایی جهت تسریع آن به هواخواهان دموکراسی ارائه می دهد.
نویسنده فرایند تغییر شکل را درحکومت های موثر می داند که اصلاح طلبان در خود رژیم اقتدارگرا به شدت نفوذ دارند و افرادی از درون خود رژیم نقش قاطعی در ایجاد دموکراسی دارند. این فرایند در پنج مرحله شکل می گیرد
1- ظهور اصلاح طلبان در حکومت
2- کسب قدرت توسط اصلاح طلبان
3- شکست فرایند لیبرال شدن
4- مشروعیت قهقرایی
5- انتخاب و جذب مخالفان
در فرایند فروپاشی بر خلاف تغییر شکل، اصلاح طلبان در حکومت یا وجود ندارند یا در اقلیت هستند و مخالفان باید از طریق تظاهرات و شورش و اعتراضات باعث فروپاشی رژیم اقتدارگرا می شوند. در این فرایند یک خلا قدرت به وجود می آید که فردی یا گروهی باید این خلا قدرت را پر کند.
پاره ای از رهنمودهای ارائه شده توسط نویسنده به هواداران دموکراسی جهت تسریع فرایند فروپاشی به قرار زیر است:
1- جلب گروه های دل سرد شده از نظام
2- همراه کردن نظام ها
3- تبلیغ عدم خشونت ولی عمل کردن با خشونت
4- ارتباط با نهادهای خارجی و کنگره آمریکا
5- ایجاد وحدت در گروه های مخالف
6- آمادگی برای پر کردن خلا قدرت.
فرایند جابجایی در رژیم های اقتدارگرا برآیندی از دو فرایند قبلی است، به طوری که در این فرآیند نوعی تعادل میان اطلاح طلبان و اقتدارگراها در حکومت وجود دارد و اصلاح طلبان باید از طریق امتیاز گیری و مذاکرات مرحله گذار به دموکراسی را تسهیل کنند.
به عقیده هانتینگتون در موج سوم انتخابات در بسیاری از کشورها عامل فروپاشی رژیم های اقتدارگرا بوده است. به طوری که در این کشورها حاکم اقتدارگرا با اطمینان از پیروزی و جهت کسب مشروعیت اقدام به برگزاری انتخابات می کرده و به طور غیرمنتظره ای که نویسنده آن را الگوی انتخابات شگفت آور می خواند، شکست خورده است.
از مهم ترین قسمت های کتاب بخشی است که هانتینگتون در آن به بررسی نقش فرهنگ در دموکراسی شدن می پردازد و با اشاره به شواهدی چند دموکراسی را منبعث از فرهنگ غربی دانسته و کلیه کشور های دموکراتیک را به جز روسیه و تعدادی از کشورهای حوزه بالکان، کشورهایی می داند که یا غربی هستند یا تحت نفوذ فرهنگ غرب به دموکراسی شدن گرایش پیدا کرده اند.
در این بخش دو فرهنگ کنفسیوس و اسلام به طور ویژه مورد بررسی قرار می گیرند.
هانتینگتون کنفسیوس را فرهنگی کاملا ضد دموکراتیک می داند، اما در مورد اسلام معتقد است که دموکراسی اسلامی امری متناقض نمی باشد و اصولی مانند اعتقاد به اختیار و برابری طلبی و مخالفت با سحر و مدیتیشن در اسلام وجود دارد که منطبق با دموکراسی می باشد، اما اصولی از اسلام را نیز مانند عدم جدایی دین از سیاست، وجود قوانین اسلامی و دخالت علما در حکومت و … دارای تناقض با دموکراسی می داند.
نویسنده معتقد است هیچ کشور اسلامی به جز ترکیه (تا حدی) در طول تاریخ دموکراتیک نبوده است، که آن هم منبعث از سیاست های ضد اسلامی آتاتورک می باشد.
هانتینگتون با بررسی فرایندهای سیاسی در کشور های اسلامی می نویسد: بر خلاف تمامی دنیا که قدرتمندترین مخالفان حکومت های اقتدارگرا مخالفان دموکرات هستند، در کشورهای اسلامی قدرتمندترین مخالفان بنیاد گرایان هستند.
وی با اشاره به پیروزی جبهه نجات اسلامی در انتخابات الجزایر باکسب ۶۵ درصد آراء، آرای بالای اخوان المسلمین در اولین انتخابات آزاد در مصر و همچنین کسب 38 کرسی از 80 کرسی، در اولین انتخابات نیمه آزاد در اردن توسط اخوان المسلمین چنین نتیجه می گیرد که در کشور های اسلامی اولین گروه هایی که از فضای باز سیاسی بهره می برند، اسلام گرایان هستند. وی می افزاید بدین ترتیب در کشورهای اسلامی لیبرالیسم و فضای باز سیاسی منجر به قدرت رسیدن جریان هایی می شود که در دموکراتیک بودن آن ها شک وجود دارد.
وی در پایان پیشنهاد می کند که با تقویت اصول منطبق با لیبرال دموکراسی در اسلام اصول مخالف آن را از اسلام حذف کرد و به عبارت بهتر همان روندی را در مورد اسلام طی کرد که موجب شد کاتولیسم از یک مکتب ضد دموکراسی در موج اول و دوم مبدل به یک مکتب دموکراتیک در موج سوم شود.
به هر شکل بررسی این کتاب با عنایت به این نکته که نویسنده جزء متفکرانی می باشد که نوشته‌ها و تزهای وی از مهمترین تعیین کنندگان سیاست خارجی آمریکا می باشد، می تواند شناخت بیشتری از این سیاست ها به خواننده بدهد.