قدرت برخوردار بودن از توانایی برای انجام دادن عملی را میرساند، قدرت یکی از مفاهیم اصلی علم سیاست است که جامعه شناسان کوشیدهاند با جدا کردن آن از مرجعیت یا اقتدار مشروع، از یک سوی، و زور، از سوی دیگر، آن را تعریف کنند. قدرت سیاسی توانائی احزاب سیاسی در برانگیختن انگیزه عمومی برای به دست آوردن رأی مردم و برای رسیدن به اهداف سیاسی که در برنامه سیاسی به مردم معرفیشده، بکار برده میشود. قدرت سیاسی یک مزیت اجتماعی است که از سوی مردم به احزاب و افراد یک جامعه برای زمانی محدود و مشخص داده میشود. بیشتر فعالیتهای سیاسی برای رسیدن به قدرت است. قدرت میتواند از طریق عضویت در یک طبقه اجتماعی و یا پذیرفتن یک نقش سیاسی به دست آید. فعالیتها و ویژگیهای فرد در مبارزه برای رسیدن به قدرت مانند، شخصیت اجتماعی، قدرت بیان و آمادگی برای گفتگو کردن و رسیدن به سازشهای سیاسی و همچنین نیروی انسانی پشتیبان میتواند در افزایش قدرت نقش مؤثری داشته باشند.
اندیشه یا فِکر یکی از خصلتهای انسان است که به مفاهیم مربوط است. کانت ازجمله فیلسوفانی است که در کتابش با عنوان «سنجش خرد ناب» دربارهٔ فکر و مفاهیم به بحث پرداخته است. تفکر، عملی ذهنی است و زمانی مطرح میگردد که انسان با مشکلی برخورده و خواستار پیدا کردن راه حلی است. در این هنگام در ذهن، تلاشی برای حل مسئله آغاز میگردد که این تلاش ذهنی را، تفکر مینامند. اندیشیدن، تلاشی است ذهنی، برای پاسخگویی صحیح و دقیق به سؤالات ذهنی که به ابزاری چون منطق، خردورزی، دانش، تجربه و درک مطلب نیازمند است.
قدرت اندیشه
هر فردی میتواند قدرت اندیشه را در خود تکامل دهد، چون قدرت اندیشه خصلتی فردیست و بازتابی از تداخل دانش، تجربه و خردورزی است. در لیبرال دموکراسیهای موجود در جهان اکثریت سیاستمداران را افرادی تشکیل میدهند که قدرت اندیشیدن را در خود حس و تجربه کرده و توانایی بیان اندیشه خود را یافتهاند. بیشتر دیکتاتورها توانایی درک مسائل اجتماعی را ندارند و بیشتر درصد این میباشند که عامل به وجود آمدن مسائل اجتماعی را یا به دوران قبل از خود و یا به دشمنانی مجازی خارجی نسبت دهند. در حالی که افرادی که قدرت اندیشیدن را در خود نهادینه کردهاند، برای از بین بردن مسئله سه مرحله اساسی را طی میکنند. مرحله اول شناخت صورتمسئله هست که مشکلترین مرحله هم میباشد. مرحله دوم پیدا کردن راهحلهای مختلف برای حل مسئله است. مرحله سوم به عمل رساندن راهحل پیشنهادیست تا مسئله موجود حل شود. راهحلها میتوانند برحسب قدرت اندیشه کوتاهمدت و یا درازمدت پاسخگو باشند. این به مناسبات زمان حل مسئله و قدرت اجرایی برای مرحله به عمل رساندن راهحل بستگی دارد. هر چه قدرت اندیشه فراتر رود راهحلها ارائهشده آسانتر و اثرات جانبی کمتر خواهند شد.
اندیشه قدرت
برای رسیدن به قدرت سیاسی داشتن قدرت اندیشه پیشزمینهای است که بیشتر موارد به فراموشی سپرده میشود. افرادی که قدرت اندیشه را در خود هنوز درنیافتهاند برای رسیدن به قدرت به شیوههای در مبارزه مراجعه میکنند که نهتنها کمکی به جامعه نمیکند بلکه جامعه را به سردرگمی سیاسی بیشتری از آنچه دارا هست، دچار میکند. در جامعهای که لیبرال دموکراسی نهادینهشده باشد، رسانههای اجتماعی، قدرت حاکم و مخالفان سیاسی (احزاب مختلف) را با روشنگریهای و انتقادات گسترده خود از گسترش شیوههای غیر دموکراتیک مبارزه سیاسی برای رسیدن به قدرت بازمیدارند و مردم به گروهی رأی خود را اهدا میکنند که بهترین برنامهها را برای بهبود وضعیت ارائه میکند. بهسادگی میتوان دریافت که اندیشه قدرت بدون قدرت اندیشه کارساز نیست. اندیشه قدرت برعکس قدرت اندیشه یک خصلت فردی نیست بلکه دربرگیرنده خواستهای تمامی افراد یک جامعه هست و هر فردی میتواند با قدرت اندیشه خود (چه تکاملیافته و چه در مراحل اولیه رشد خود) بر اندیشه قدرت افراد و احزاب سیاسی تأثیرگذار شود.
***
رفقای چپ در مبارزه خود برای رسیدن به قدرت سیاسی دو سیاست موازی باهم را دنبال میکنند. یک: جامعه را به دو قسمت تفکیک میکنند طبقه کارگر و طبقه سرمایهدار (طبقه متوسط یا بورژوا همسطح سرمایهدار قرار میگیرد). دو: هیچ دگراندیشی را تحمل نمیکنند! کثرتگرایی برای رفقای چپ خودکشی سیاسی محسوب میشود. زمانی که چپگرایان به قدرت رسیدند جامعه باز به دو قسمت تقسیم میشود طبقه کارگر و طبقه حاکم که چپگرایان تنها خود را برازنده عضویت در طبقه حاکم بودن، میانگارند. در واقعه رفقای چپ خود را بهجای طبقه توسط و سرمایهدار مینشانند. این واقعیت را میتواند در اکثر انقلابهای کارگری یا کمونیستی که سیستم تکحزبی دارند بهخوبی دید. بدلیل اینکه قدرت اندیشه برای رفقای چپ در همان کلیشههای غیرقابل تغییر مارکسیستی معین میشود، و قدرت اندیشه برای خواستههای اجتماعی مردم در آنان تکاملی پیدا نکرده، بیشتر این حکومتهای کارگری (کمونیستی) به دیکتاتوریهای خواهند رسید که در کشتار مردم برای بر سر قدرت ماندن ابایی به خود راه نمیدهند و راهحل دیگری را هم رفقای چپ نیاموختهاند. یا همگان باید طبقه حاکم (حزب کارگران یا حزب کمونیست) را قبول کنند و یا اینکه بهعنوان بورژوا و سرمایهدار وابسته به غرب اعدام خواهند شد.
شیوه حکومت اسلامگرایان کپیبرداری شده از نظامهای کمونیستی و شیوههای حکومتی آن نظامهاست با این تفاوت که بهجای کارگر، اُمت اسلامی و بهجای طبقه حاکم رفقای چپ روحانیت اسلامی جایگزین میشود. در حکومتهای اسلامی قدرت اندیشه در محدوده روایات و احادیث ساختگی خلاصه میشوند. جامعه باید سطح فرهنگی خود را آنچنان پایین بیاورد که بتواند تحمل دروغها و دزدیهای طبقه روحانیت را بدون اندیشیدن به آن قبول کند. ستیز اصلی اسلامگرایان با در دست گرفتن رسانههای خبری علیه هرکسی که مخالفتی با روحانیت داشته باشد شروع میشود. روحانیت خود را مظلوم و ستمکشیده نشان میدهد در حالی که بزرگترین ستم را روحانیت علیه انسانیت رواج میدهد و آنهم چیزی نیست به غیر از به بردگی کشاندن انسانها! قدرت تصمیمگیری که خصلت فردی هر انسانی است به دست روحانیت کشته میشود. در جامعهای که روحانیت در آن حکومت کند، افراد بدون وابستگی به روحانیت نخواهند توانست یک تصمیم ساده شخصی برای زندگی خود بگیرند. کسانی که قدرت تصمیمگیری خود را به روحانیت ندهند افرادی هستند که مخالف خدا و روحانیت هستند و باید اعدام شوند. این روند را در ایران پس از انقلاب اسلامی بهخوبی میتواند دید. روحانیت ولی چون قدرت اندیشه را به اندیشه قدرت باخته است هیچگاه نمیتواند پاسخگوی نیازهای طبیعی یک جامعه باشد و درنهایت دو چیز را خواهد باخت. اول مذهبی که رواج داده، دوم زندگی دنیوی خود را!
وجه اشتراک اسلامگرایان و رفقای چپ در ستیز همیشگی با «هویت فردی» و «هویت ملی» خلاصه میشود. انسان حق ندارد برای خود هویتی را به تعریف بکشد که باعث رشد قدرت اندیشه فرد بشود، بیهویتی و وابستگی مطلق به طبقه حاکم از خواستهای اولیه رفقای چپ و اسلامگرایان هست. تنها هویتی که انسانها میتوانند در خود پرورش دهند هویتی جهانی متکی بر ایدئولوژیهای طبقه حاکم هست تا بتواند مشکلات جامعه خود را در سیاستهای جهان آزاد بجویند.
***
بهترین شیوه مبارزه با جوامع اسلام زده و چپ زده تنها در رسیدن به «هویت فردی» و «هویت ملی» خلاصه میشود. نهادینه کردن قدرت اندیشه در افراد و تکامل آن، کمک میکند که افراد تشکیل دهند جامعه در درازمدت و از درون حاکمیتهای دیکتاتور منش را سرنگون کنند. مبارزههای مسلح و خشونتآمیز برعکس برای حکومتهای دیکتاتور منش، دلیلی برای سرکوب هر چه بیشتر چالشگران حکومت است. کسانی که میخواهند با اسلامگرایان در ایران مبارزه کنند هرگز نخواهند توانست از ابزارهای که اسلامگرایان برای رسیدن به قدرت استفاده کردهاند، علیه اسلامگرایان بکار گیرند، چون اسلامگرایان در ایران تجربه عملی استفاده از این ابزارها را بهتر از مخالفان خود آموختهاند.
رسانههای غربی بعد از سرکوب جنبش سبز در ایران بیشتر به دست اسلامگرایان صادرشده از جمهوری اسلامی به اروپا و امریکا افتادهاند. این امر با توافق غرب برای برقرار ماندن جمهوری اسلامی انجامشده و کمتر رسانهای را میتوان یافت که خود را به اصلاحطلبان جمهوری اسلامی نفروخته باشد. همانگونه که جمهوری اسلامی در داخل ایران رسانههای خبری را به دست خود گرفته رسانههای غربی هم کمکم به دست وابستگان جمهوری اسلامی در غرب درآمدهاند. در امریکا زمانی که جنبش سبز در اوج خود بود دولت امریکا از رسانههای فارسیزبان در امریکا دعوت کرد به واشینگتن رفته و باسیاستهای خارجی امریکا در مورد جمهوری اسلامی آشنا شوند. از آن زمان به بعد تغییرات بنیادی در رسانههای فارسیزبان در امریکا را میتوان بهخوبی دریافت.
برای اینکه با قدرت اندیشه بتوانیم جمهوری اسلامی را سرنگون کنیم باید به هویتهای فردی ایرانیان و هویت ملی ایرانیان ارج بگذاریم. مهم نیست که آیا سرنگونی جمهوری اسلامی در چرخه زندگی ما به سرانجام برسد، بلکه مهم این هست که بعد از جمهوری اسلامی بتوانیم با قدرت اندیشه خود (تکتک ایرانیان) ایران را بهسوی جهان امروزی و جهان آیندهساز برسانیم. افرادی هستند که میخواهند در محدوده زندگی خود سرنگونی جمهوری اسلامی را تجربه کنند، حقشان هست ولی آینده را نمیتوانیم فدای خواستهای امروزی و فردی خود بکنیم.
کسانی که میخواهند با هویتسازیهای کاذب به جنگ روحانیتی بروند که خود هویتی کاذب داراست، سرابی را خواهند یافت که در آن سرگردان خواهند ماند. هویتسازان زبانی و قومی و قبیلهای برای مبارزه با جمهوری اسلامی بهمانند افرادی هستند که روضه امام حسین را میخواهند بهتر از آخوندها بخوانند.
باتجربهای که در اطراف ایران و بهوسیله دخالت نظامی غرب به دست آوردهایم، نباید به فرصتطلبان سیاسی که آمادگی دارند برای رسیدن به قدرت در ایران به نیرویهای نظامی بیگانگان رویآورند این فرصت را بدهیم که مانند عراق و افغانستان اول ساختارهای صنعتی و راه و ترابری ایران را ویران کنند و بعد هم کشورمان را مابین فرصتطلبان بدون هویت به ایرانستان تبدیل کنند. آرزوی حمله نظامی به ایران را کسانی در سر میپرورانند که نه قدرت اندیشه را در خود یافتهاند و نه برنامهای بهغیراز انتقامجویی و قدرتطلبی شخصی در سر ندارند. مشکل داخلی ایران میبایستی به دست خود ایرانیان حل شود و احتیاجی به نیرویهای نظامی بیگانگان وجود ندارد. آنچه را که باید برای سرنگونی جمهوری اسلامی آمادهسازیم تنها در تقویت نیروهای جامعه مدنی ایران خلاصه میشود، اگر به قدرت مردم اتکا و اطمینان کنیم احتیاجی به نیروهای نظامی غرب برای سرنگونی جمهوری اسلامی نخواهیم داشت. در ثانی در حال حاضر غرب نمیخواهد خود را در جنگ دیگری درگیر کند.
آینده ایران به «هویت ایرانی» یا همان «هویت ملی» تکتک ایرانیان وابسته است و نه چیز دیگری. تنها راه سرنگونی جمهوری اسلامی در ترویج حقوق شهروندی و تکامل در قدرت اندیشه تمامی افراد تشکیلدهنده جامعه ایران خلاصه میشود. بهترین راه برای رهایی از دست اسلامگرایان «ایراندوستی» هست نه کمتر نه بیشتر!