عدهای از مردم سرزمین سیاستزده به راحتی میگویند: من سیاسی نیستم! آنها غافل از این نکته هستند که کشورشان به دست اقلیتِ ولی فقیه اداره میشود و همه صُغّرایی از طبقهی اکثریت محسوب میشوند که «کُبَرای» کُهنسالی از طبقهی قلیلی چون جنتی برای آنها تصمیم میگیرد، که بنا بر فکر کوتاهش فتوا صادر میکند.
خامنهای ،خود را نایب بر حق امام زمان و نمایندهی الله محسوب میکند و معجزهاش میراندنِ زندگان، کور کردن بینایان در اثر قصاص، قطع کردن دست آدمهایِ دستدار و ایجاد صحنههای ساختگیِ تصادف برای نخبگان و کُشاندن آنها میباشد. در این سرزمین، ازدواجی نامیمون بین سیاست و دینِ طبقهی اکثریت صورت گرفته که به خود اجازهی دخالت در خصوصیترین عرصهی زندگیِ ِ صُغرا را میدهد.
وقتی بعضی از صُغَرا به این باور میرسند که هیچ ارادهای در تعیین سرنوشت خود ندارند، خود را سیاسی نمیدانند و خیال میکنند که از سیاست کناره میگیرند، حال آنکه سیاست از آنها کناره نمیگیرد و سیاست دینی یا دین سیاسی مثل بختکی از بدو تولد تا هنگام مرگ و حتی پس از مرگ با آنها همراه است. کودکی که در این سرزمین به دنیا میآید، انتخابِ نامش توسط والدین باید زیر نظرِ اداره ثبت احوال کشور باشد. در وبسایت ثبت احوال کشور این جمله، شما را متوجه این موضوع میکند: «اولين هديه و عطاي هريک از شما به فرزندتان , نام نيکو و اسم خوب و زبيايي است که به او اختصاص ميدهيد حضرت محمد(ص) .»
در اولین مرحله ورود به این دنیا و این کشور، نامِ شما تحت اختیار شما نیست و باید حتیالمقدور اسمی ثبت احوالپسند و اسلامپسند باشد. مرحلهی بعدی زندگی، مدرسه میباشد که تحت نظر جمهوری اسلامی در تمامِ زوایایش از مفاد درسی تا طرز پوشیدن یونیفرم اجباری به خصوص برای دختران و جدایی دختران و پسران برای ۱۲ سالِ مدرسه میباشد.
شما ۱۲ سال در یک سیاست اسلامی به گونهای دچار دگردیسی میشوید که وقت دیپلم گرفتن یک کُپی پروپاگاندای جمهوری اسلامی شدهاید. البته اگر کودک کار باشید یا از مناطق محروم اصلا پایتان به مدرسه باز نمیشود. مرحله بعدی ورود به دانشگاه با پشت سر گذاشتن هفتخوان رستم است که اگر بهایی باشید و بهترین رتبه را هم که بیاورید، احتمال اینکه وارد دانشگاه نشوید بسیار بالاست. اگر کنشگر باشید احتمال اخراج شما در همان بدو ورود زیاد است و با سهمیههای زیادی که خودیها برای یکدست شدن دانشگاهها به بسیج ۲۰ میلیونی دارند، اکثر شرکت کنندگان راه به دانشگاه ندارند. آنهایی هم که بدون سهمیه وارد میشوند باید دائم تحت نظر حراست دانشگاه باشند.
مرحله بعدی پیدا کردن کار میباشد که آنهم در شرکتهای دولتی اکثرا به همان بسیج ۲۰ میلیونی تبدیل شده و کمتر غیر خودی میتواند وارد دستگاههای دولتی شود و اگر جز معدود افرادی باشید که بدون هیچ سهمیهای توانستید از گزینش و سوالات رسالهای جان سالم به در ببرید باید کاملا خود را با تمامِ قوانین محدود کننده وفق دهید. شرکتهای خصوصی هم تنها تعداد معدودی را میپذیرند و اکثرتان میشوید جز فهرست بیکاران کشور و به سرخوردگیتان افزوده میشود.
یکی از مراحل دیگر زندگیتان، مرحله ازدواج با سنتهای دست و پا گیر و معاملهگونهی مهریه، جهاز و شیربهاست که اگر خیلی شانس بیاورید و پوست والدینتان کنده شود و با خرج آنها ازدواج کنید و با آمار سرسامآور طلاق و غیر اخلاقی شدن جامعه یکی دوسال بعد اکثر شما سر از دادگاه برای صدور طلاق میآورید.
در جامعهای که قانون شریعت حرف اول را میزند، اگر زن هستید انتظار حق و حقوق خاصی نباید داشته باشید و اگر بچهای حاصل از ازدواج دارید، باید او را تقدیم پدرش کنید. مرحلهی دیگری که برای هشت میلیون ایرانی اتفاق افتاده و هر ساله بر این تعداد افزوده میشود، مجبور به جلای وطن شدن به خاطر تمام معضلاتیست که ذکر شد، یا به شکل پناهجو یا مهاجر. حالا اگر مصیبتهایی که این افراد تجربه میکنند را کنار بگذاریم و مشکلاتی که در کشورهای میزبان برای آنها پیش میاید را نادیده بگیریم، حضور همان بسیج ۲۰ میلیونی اعزام شده به خارج در قالب دانشجو، سرمایهگذار و آکادمیک که به عنوان اعضای حراست مقیم خارج برای جامعه ایرانی دائم دردسر درست میکنند و آنها را گزارش میدهند، قوز بالا قوزست.
حالا اگر عدهای بخواهند برای بازدید خانواده به سرزمین اسلام سیاسی زدهشان سفر کنند، احتمال زیادی برای گروگانگیریشان توسط جمهوری اسلامی برای تصفیه حسابهایش با غرب هست. این چرخه در معرض قرار گرفتنِ سیاست دینی برای فرزندانتان نیز تکرار میشود و مرحله آخر زندگی، مرگ شما نیز از شر سیاست دینی و تمام سنتهای دست و پاگیرش راحت نیست و حتی این سیاست دینی برای زندگی بعد از مرگ به دلخواه خودش برای شما تصمیم میگیرد و حتا با کجا مراسم و کجا گور شدن نیز با صلاح حضراتِ قلیل است.
حال با تمام این تفاسیر میتوانید ادعا کنید که سیاسی نیستید. ولی سیاست دینی شما را لحظهای به حال خود وا نمیگذارد. مختار هستید که سکوت کنید و بگذارید زندگیتان آلبومی از دیکتهکردنهای دیکتاتورهای اسلامی-سیاسی باشد و آنها روح و جسمتان را به اسارتی ابدی بِکِشند. من سیاسی نیستم، به راستی من چیستم من؟