حزب سکولار دمکرات ایران

515

جایی که دین استیلای مطلق دارد، تمامیت فرهنگی هم دینی است.

دوستدار در تازه‌ترین سخنرانی خود که به ابتکار و میزبانی انجمن فرهنگی دهخدا در شهر برلین برگزار شد، به بررسی یکی از مهم‌ترین نظریات خود «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» پرداخت. این نظریه که در قالب کتابی با همین نام در سال ۱۳۷۳ منتشر شد به گفته وی نتیجه ۲۰ سال تحقیق و تلاش اوست.آرامش دوستدار که همواره جلسات سخنرانی پرچالشی داشته، در آغاز سخنانش از حاضران در سالن خواست تا در مواجهه با نظریه‌اش مقاومت به خرج ندهند و به سخنانش تا انتها توجه کنند.

دین و عرفان علیه اندیشیدن

سپس دوستدار به بررسی تئوری خود پرداخت و گفت: زمینه اصلی رسیدن به این نظریه مغایرت اندیشیدن با اعتقاد و از جمله با عرفان بود که مدتی خودم شیفتگی‌اش را در شعر بخصوص در مولانا داشتم. وی گفت: آنچه من از فرهنگ می‌فهمم و تعریف می‌کنم عبارت است از یک تمامیت بنیادیست که در چهره‌های گوناگون و عمدتا هماهنگ، جلوه‌های فردی یا جمعی یک ملت را در گذشت زمان به گونه‌ای متبلور می‌کند که در هر حال حاضر بتوان پیشینه‌اش را در آن منعکس دید. به گونه‌ای که مثلا فرهنگ دوران شاه یا دوران کنونی را بتوان پیشینه و ریشه‌هایش را نشان داد. چنین مفهومی از فرهنگ می‌تواند در تخصیص‌اش به جامعه‌ای معین اطلاق گردد و آن را از نظر فرهنگی از جوامع خویشاوند و بیگانه متمایز نماید.

دوستدار افزود: مثلا فرهنگ‌های خویشاوند در تمامیت مشتر‌ک اند و از طریق خصوصیات‌شان می‌توان آنها را باز یافت. به طور مثال اروپایی‌ها بنیادهای فرهنگی‌شان در یونان و روم است که در واحدهای کوچک‌تر تقسیم شده است. گروه‌های فرعی نیز خصوصیات خودشان را دارند که حتی در یک خانواده هم می‌توان آنها را یافت. اما تمامیت کشورهای اسلامی متفاوت است و فرهنگ این جوامع مطلقا دینی است.

دوستدار خاطرنشان کرد: دین بحثی است که وقتی در بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین واحدهای فرهنگی مستولی باشد کسی نمی‌تواند پایش را از گلیم اش بیشتر دراز کند. البته این موضوعی نسبی است ولی هر چه نسبت به فرهنگ‌های جانبی اسلامی گزاره‌های بیشتری داشته باشیم، تسلط دین کمرنگ‌تر می شود. ولی اسلام استیلای فرهنگی مطلق دارد و فقط مربوط به دوران جمهوری اسلامی نیست که تمامیت فرهنگ، اسلامی و ایران، اسلامی شده است. یعنی سرزمینی که ۱۴۰۰ سال این دین در آن حاکم بوده به معنای مطلق بوده و حداکثر در دوره‌هایی گشایش هایی شده ولی اجازه حرکت اندیشه با آزادی داده نشده و روند آزادی که تنها با پرسش و پرسیدن میسر می‌شود، ممکن نشده است. جایی که دین استیلای مطلق دارد،‌ تمامیت فرهنگی هم دینی است.این فیلسوف، عرفان را نیز سد راه حرکت فلسفه و تعقل دانست و گفت: یک عده در قدیم پرسش‌هایی را مطرح کردند ولی دیگر پیش نرفت و فلسفه را نابود کردند. ما مگر چند فیلسوف داریم، ابن سینا و فارابی و ملاصدرا که آنها هم فلسفه را از نگاه عرفان می‌دیدند.

چطور می‌توانیم ادعا کنیم ایرانی هستیم؟

او با طرح یک سوال گفت: واقعا ما چطور می‌توانیم خودمان را ایرانی بنامیم در حالی که دینی در ۱۴۰۰ سال پیش آمده و با همه نیرو همه چیز را، ملیت و دین و دولت را، از بین برده است. همین تخریبی که توسط جمهوری اسلامی از درون رخ داده، آن موقع از سوی نیروی خارجی اعمال شده است. یعنی دین خودشان را تحمیل و ملیت را مخدوش کرده‌اند و تمدن را از طریق شریعت و اسلام و قوانین اسلام از بین برده‌اند.

دوستدار گفت: بین ایرانیان ۱۴۰۰ سال پیش و ایرانیان پس از اسلام تفاوت است. ما چنان در دل اسلام پیر و فرتوت شده‌ایم که اثری از ما باقی نمانده است. ما در خدمت اسلام فرسوده شدیم و از کار افتادیم. دوران جوانی ایران قبل از اسلام و دوران پیری‌اش دوره اسلامی‌اش است. ۱۴۰۰ سال دوران پیری و فرتوتی ماست.
او به تفاوت حمله اعراب و مغول به ایران اشاره کرد و گفت: مغول‌ها اعتقاد مشخصی نداشتند تا دین، امر و مرجعی خارجی را به کشورهای تحت تصرفشان تحمیل کنند. آنها ویران می‌کردند تا با ترس و ارعاب مسلط شوند ولی اسلام با تحمیل اعتقادات، ما را از درون ویران و زیر و رو کرد.

این فیلسوف در پاسخ به سوال یکی از حاضران که پرسید چرا در آثار وی با دیده تردید به فیلسوفان ایرانی نگاه می‌شود گفت: وابستگی آنها به اسلام و عدم تخطی‌شان از قوانین اسلام موجب می‌شود تا از قدر فیلسوفی آنها کم شود. کانت هم مسیحی بوده است ولی در هیچ تئوری کانت نمی‌توان رد پای مسیحیت را دید و این دین صرفا اعتقاد شخصی وی بوده است ولی ابن سینا از اسلام تخطی نمی‌کند و در ابتدای کتابش مدح محمد را می‌گوید.

دوستدار در پاسخ به برخی از حاضران که درباره «راه حل» می‌پرسیدند گفت: شما ۱۴۰۰ سال است که مسلمان هستید و نمی‌توان این مسئله را با یک کتاب حل کرد ولی می‌شود حدس زد که اگر جنبش‌هایی به وجود آید که بتوانند اسلام را از زندگی عمومی مردم حذف کنند آن وقت شاید بتوان امیدی داشت که البته این هم اولا باید عناصر چنین جنبشی را بشناسند و دوم مرد میدان باشند.

او هم‌چنین گفت: ما معضل نیاندیشیدن داریم، چون در فکر کردن آزاد نیستیم و برای همین مشکل فکر کردن داریم. ما پیش از اسلام هم کشور دینی بودیم ولی زرتشت از محمد سنجیده‌تر است. او از خدا کمک و هم‌فکری می‌خواهد ولی محمد می‌گوید خدا به من این را امر کرده است که شما باید انجام دهید! جای چون چرا و پرسش نمی‌گذارد.

باید قدما را به پرسش کشید

او افزود: ما نیاز به تفکر بدون سرپرست داریم. هنوز هیچ از خودمان نداریم و به قدما نگاه می‌کنیم. هزار کتاب در مورد حافظ داریم ولی هرگز او را به چالش نکشیده‌ایم که آیا حرف درستی زده است یا نه. ما با قدمای خودمان کشمکش و طرح سوال نداریم و این نشان از عدم پرسش است و مادام که قدما را به پرسش نکشیم، راهی هم نیست.
دوستدار درباره روشنفکری دینی و طرح مسائل جدید در دین گفت: اینها همه بازی است و هیچ تغییری صورت نمی‌گیرد، حتی با خاتمی که روشنفکر به اصطلاح رئیس جمهورها بود. ما این جنس آخوندها را نمی‌شناسیم. اینها جنس خاصی دارند و مثل گربه مرتضی علی می‌مانند. راه ما مدارا یا غیرمدارا با اینها نیست. ما باید راهمان را جدا کنیم، باید راه خودمان را برویم، باید به ریشه آنها زد.

او ادامه داد: مسئله آدم‌هایی مثل کدیور و سروش نیستند که هیچ اهمیتی ندارند. قدما مهم هستند. اسلام را باید جدای از منعیاتش از طریق در افتادن با قدما نشان داد. چون قدمای ما به نحوی اسلام را تایید کردند. اسلام یک فرهنگ هزار تکه است که شاخه اندکی از آن در جمهوری اسلامی است. در افتادن با حافظ مهم است، دیوانی که ۸ قرن پیش نوشته شده و هیچ حاصلی نداشته و فقط ظرافت زبانی است ولی اندیشه نیست. این قدر مسئله هست که در افتادن با سروش و کدیور اتلاف وقت است. مثلا شیفتگی ما نسبت به عرفان یکی از آنهاست و ناشی از هیولایی چون مولاناست. او ۶۰ هزار بیت غزل گفته، ۳۰ هزار بیت مثنوی و این سوال را کسی مطرح نکرده که چطور و چرا یک آدم نشسته و این همه شعر گفته و در این حجم از شعر چه چیزی می‌تواند نهفته باشد؟!

در راه فلسفه و اندیشیدن

آرامش دوستدار که دکترای فلسفه خود را از کشور آلمان اخذ کرده، در آغاز سخنانش با بیان تاریخچه‌ای از زندگی خود گفت: در کودکی شاگرد خوبی در مدرسه نبودم، در دبیرستان و دانشگاه هم درسخوان نبودم. علاقه‌ام به خواندن رمان بود و درس را جدی نمی‌گرفتم. وقتی زبان فرانسه را آموختم، کتاب‌های پلیسی می خواندم و کمی هم نویسندگان ایرانی مانند صادق هدایت هم می‌خواندم.او کتاب «سیر حکمت در اروپا» نوشته محمدعلی فروغی و «مرگ سقراط» ترجمه محمدعلی فروغی را راهنما و عنصر برانگیزاننده خود در هدایت علاقه‌اش به فلسفه دانست و گفت: در آن دوران کافه‌نشینی هم می‌کردم، و به سینما و موسیقی کلاسیک هم علاقه زیادی داشتم و نقاشی هم می‌کردم. به موازات سیر حکمت با عرفان و شعر هم دم‌خور بودم و مغایرتی در آنها نمی‌دیدم ولی بعدها تعجب کردم که چطور این اتفاق افتاده بود.

دوستدار شاخص‌های فرهنگی آن دوره را به دو دسته افراد وفادار به علوم عهد قدیم و افراد پیشرفته‌تر و مدرن تقسیم کرد و افزود: آدم‌های مدرن با رمان غربی سر و کار داشتند و ترجمه می‌کردند و نقد می‌نوشتند. در همین دوران مجلاتی مثل سخن، اندیشه هنر و علم و زندگی برای من خوراک بود تا اینکه برای تحصیل فلسفه به آلمان آمدم.

او درباره محیط دانشگاهی که تجربه کرده، گفت: بعد از چند سال متوجه شدم که آنچه آلمانی‌ها فکر می‌کنند، متعلق به خودشان است، متعلق به اروپایی‌هاست و شاخص اصلی آنها فکر کردن است و نه حفظ کردن دانش و این را من در دوران استادی‌ام در ایران با دانشجویانم پی گرفتم و دروس را نه از روی جزوه که براساس پرورش قوه تعقل و فکر دانشجو طرح می‌کردم.

دکتر آرامش دوستدار توضیح داد که در سال ۱۳۵۶ کتاب «ملاحظات فلسفی در دین و علم» را منتشر کرد که به بررسی چیستی علم و مبانی آن می‌پرداخت ولی این کتاب در هیاهوی انقلاب دیده نشد. پس از انقلاب هم با اخراج شدن از دانشگاه دوباره به آلمان مهاجرت کرد. او درباره این دوره از زندگی‌اش گفت: با همسرم یک کافه باز کردیم ولی ورشکست شدیم و بعد همسرم کاری پیدا کرد و به ترتیبی زندگی را اداره کردیم. در همین دوران با مصطفی مصباح زاده مدیر روزنامه کیهان که دیگر در لندن منتشر می‌شد شروع به کار کردم و عمدتا مقالات سیاسی می‌نوشتم تا اینکه غلامحسین ساعدی «الفبا» را راه انداخت. در ۵ شماره اول الفبا در سال‌های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ سلسله مقالاتی زیر عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دینی« نوشتم که رگه‌های اصلی کتابم را می‌توان در همین مقالات دید.
منبع: کیهان آنلاین