حزب سکولار دمکرات ایران

جلال آل‌احمد از نامدارترین «روشنفکران» دهه‌ی چهل خورشیدی در ایران بود. او در مهم‌ترین کتابش به نام «غرب‌زدگی» که نقدی اجتماعی بود و نخستین بار در سال ۱۳۴۱ منتشر شد، جامعه‌ی ایران را بیمار و علت بیماری آن را در این می‌بیند که صرفا مصرف‌کننده است و نتوانسته مانند غرب ماشین بسازد و تا وقتی نتواند ماشین بسازد، وابسته و بنابراین «غرب‌زده» باقی می‌ماند.
آ‌ل‌احمد جنبش مشروطه را «پیشقراول نفوذ ماشین» در ایران می‌داند که باعث شد روحانیت به حاشیه رانده شود. او به دار آویختن شیخ فضل‌الله نوری در جریان مشروطیت را «داغ غرب‌زدگی بر پیشانی ما» و همچون پرچمی می‌بیند که «به علامت استیلای غرب‌زدگی بر بام‌سرای این مملکت افراشته شد». آل‌احمد روحانیان را «آخرین برج و باروی مقاومت در برابر فرنگیان» می‌داند و آنان را فرامی‌خواند که از پیله‌ی خود بیرون بیایند و حرکت و جنبشی به کار خود بدهند. بدین‌سان می‌توان جلال آل احمد را یکی از نظریه‌پردازان اصلی «انقلاب اسلامی» در ایران و زمینه‌ساز برآمد روحانیان شیعه به قدرت دانست.
البته هدف این نوشته‌ی کوتاه بررسی کتاب «غرب‌زدگی» نیست، بلکه یادآوری ماجرای دیگری است. آل‌احمد چند سال پیش از مرگش در جریان سفری به تبریز، از جمله با عده‌ای از دانشجویان این شهر نشستی برگزار کرده بود. در آن نشست، دانشجوی زیرکی از آل‌احمد پرسیده بود که پیدایش انسان را باید «آدم و حوایی» بپذیریم یا «داروینی»؟
جلال آل‌احمد که ظاهرا از چنین پرسشی یکه خورده بود، در آن فضای دانشگاهی با لحنی جدل‌ورزانه و تمسخرآمیز به این دانشجو چنین پاسخ عوام‌پسندانه‌ای داده بود: «من از مسایل مربوط به تکامل و اصل انواع در همین حدود اطلاع دارم که شماها، شاید هم کمتر. یعنی چهارتا کتاب خوانده‌ام، کتاب‌های ترجمه شده. اما از تمام مطالب آقای داروین و لامارک و دیگران دستگیرم شده که اینها تئوری است رئیس. فرضیه است، نه حتی یک نظریه. و آن دیگری افسانه است. آدم و حوا را می‌گویم. و من بین این دو تا، یعنی بین یک فرضیه یا نظریه و یک افسانه، افسانه را دوست دارم. چرا که شعر است. تو خودت می‌دانی، هر کدام را دلت می‌خواهد قبول کن. می‌خواهی بگویی از نسل میمونی؟ باش! اما من از نسل آدمم که از خاک به دنیا آمد و خدا در او دمید تا پا شد و ایستاد». (جلال آل‌احمد، مکالمات، پژوهش و ویرایش مصطفی زمانی‌نیا، تهران ۱۳۷۴، ص ۱۷۳).
بدوا باید گفت که آل‌احمد با ایجاد آشفتگی در مفاهیم «فرضیه» و «نظریه» به‌زعم خود می‌خواهد جایگاه علمی نظریه‌ی داروین را ـ که تصویر قرون‌وسطایی انسان از خویشتن را یکسره فروریخت ـ متزلزل نشان دهد و خدشه‌دار کند. او توجه نکرده که «نظریه» برگردان همان «تئوری» در زبان فارسی و شامل یک یا چند «فرضیه» است که از گذرگاه آزمایش‌های گوناگون پشتیبانی و تایید شده و جهان علم به دلیل منطقی و سازگار بودن آن با واقعیت، آن را بطور گسترده پذیرفته است.
اما این مشکل اصلی نیست. نکته‌ی مهم‌تر در سخنان آل‌احمد دشمنی و لجاجت او با دانش مدرن در جایی است که باورهای ایمانی‌ او را معروض پرسش و سنجش قرار می‌دهد و او می‌خواهد از این تنگنا به هر قیمتی بگریزد، حتی اگر لازم باشد با مغلطه و لودگی و آویختن به «شعر» و پذیرش «افسانه»، مشروط بر آنکه او را «از نسل میمون بودن» تبرئه کند! این نمونه‌ای از آموزش‌های دانش‌ستیزانه و دین‌پرستانه‌ی «روشنفکرانی» از سنخ آل‌آحمد است که به جوانان و دانشجویان هم‌عصر خود می‌دادند: یعنی ملتزم کردن خرد و دانش به ایمان، برای رونق بخشیدن به دکان دین!
اما انسان مدرن از جمله با گسترش شناخت خود در پهنه‌ی دانش زیست‌شناسی بود که فهمید بر خلاف تصور کودکانه‌ی اولیه‌ی خود و القائات «کتب آسمانی»، به هیچ وجه «اشرف مخلوقات» یا «فرزند آدم و حوا» نیست، بلکه نتیجه‌ی روند فرگشت است و از جانوران پست‌تر پدید آمده و نه تنها به جهان جانوران تعلق دارد، بلکه هنوز خصوصیات حیوانی زیادی را در خود حفظ کرده است.
انسان مدرن اما همین آگاهی را به تخته‌ پرشی تبدیل کرد و با پی‌ریزی قوانین و اخلاق مدرن، فرهنگ نوینی ساخت که در آن «تمدن» بتواند «توحش» حیوانی او را هر چه بیشتر مهار کند. در واقع انسان مدرن اگر چه با تلخی پی برد که نتیجه‌ی روند فرگشت و از «نسل میمون» است، اما از نیروی همین شناخت استفاده کرد تا «میمون درون» خود را پشت سر نهد و هر چه بیشتر «انسان» شود.
در قطب مخالف فرهنگ و تمدن مدرن اما جوامع سنتی و در راس آنها کشورهای «اسلام‌زده» قرار دارند که امروز (یعنی ۵۰ سال پس از مرگ آل‌احمد)، هنوز با ذهنیتی اسطوره‌ای بر باورهای دینی خود پای می‌فشرند و خود را همچنان «فرزندان آدم و حوا» یعنی «بندگان خدا» می‌‌پندارند. همین «بهیمه‌ی الهی» ماندن هم باعث شده هنوز نتوانند بر «جانور درون» خود غلبه کنند و همچنان یکدیگر را می‌درند! و آیا این وضعیت فلاکت‌بار را از جمله مدیون آموزگاران خود از نوع جلال آل‌احمد نیستند؟