حزب سکولار دمکرات ایران

SIM

يك‌ تن‌ هوس، يك‌ دل‌ عشق/ يك‌ روح‌ بي‌پروايي‌ گرداشتم‌ مي‌رفتم/ تا شنگي‌ و شيدايي‌ دل‌ راهبي‌ ترسان‌ است/ از عشق‌ مي‌پرهيزد تن‌ مرده‌يي‌ بي‌جان‌ است/ از بيم‌ بي‌تقوايي‌ وان‌ روح‌ بي‌پروا را/ كاويدم‌ و خالي‌ شد خالي‌ش‌ را پر كردم/ با وحشت‌ رسوايي‌ از عشق‌ ورزي‌ عمري‌ / همچون‌ گناه‌ آشفتم‌ در جنگ‌ لعنت‌ گم‌ شد/ شعري‌ بدان‌ شيوايي‌ آبي‌ اگر نوشيدم/ اشك‌ پشيماني‌ شد پر ظلمت‌ و پرباران/ ابري‌ شدم‌ دريايي‌ سيمين‌ خليلي‌ متخلص‌ به‌ سيمين‌ بهبهاني‌ در سال‌ 1309 در خانواده‌يي‌ متشخص‌ و فرهنگي‌ در تهران‌ ديده‌ به‌ جهان‌ گشود. پدرش‌ عباس‌ خليلي‌ مدير روزنامه‌ي‌ «اقدام» بود. مادرش‌ فخر عظما ارغون‌ زني‌ فاضل‌ و اهل‌ فرهنگ‌ بود.
وي‌ از معدود زناني‌ بود كه‌ در آن‌ زمان‌ علاوه‌ بر آشنايي‌ كامل‌ با ادبيات‌ فارسي‌ با زبانهاي‌ عربي، فرانسوي‌ و انگليسي‌ نيز آشنايي‌ داشت‌ و كتابهايي‌ را نيز از اين‌ زبانها به‌ فارسي‌ ترجمه‌ نمود. مادر سيمين‌ از موسسين‌ جمعيت‌ نسوان‌ وطنخواه‌ و از اعضاي‌ موثر «كانون‌ بانوان‌ ايران» بود. علاوه‌ بر آن‌ به‌ فعاليت‌ مطبوعاتي‌ نيز اشتغال‌ داشت‌ و يك‌ دوره‌ هم‌ سردبير روزنامه‌ي‌ آينده‌ي‌ ايران‌ شد. وي‌ همچنين‌ دبيرستان‌ بانوان‌ را تاسيس‌ كرد و سالها مدرس‌ دبيرستانهاي‌ «ناموس» و «دارالمعلمات» بود. سيمين‌ در دامان‌ چنين‌ مادري‌ پروريد و باليد و از سنين‌ نوجواني‌ شعر سرودن‌ را آغاز نمود.
نخستين‌ شعرش‌ در سن‌ 14 سالگي‌ در روزنامه‌ي‌ نوبهار منتشر شد. نخستين‌ مجموعه‌ شعرش‌ پس‌ از ازدواج‌ و صاحب‌ دو فرزند شدن‌ منتشر شد. «سه‌ تار شكسته» حاوي‌ شعر و دو داستان‌ كوتاه‌ بود. از آن‌ زمان‌ تا به‌ امروز كه‌ بيش‌ از پنج‌ دهه‌ از فعاليت‌ فرهنگي‌ و ادبي‌ سيمين‌ مي‌گذرد او و آثار و افكارش‌ فراز و نشيب‌ هاي‌ بسياري‌ را طي‌ نموده‌ و پشت‌ سر گذاشته‌اند و همچون‌ آثار هر هنرمند و سخنور ديگري‌ و حتي‌ هر انسان‌ ديگري‌ از سادگي‌ به‌ پيچيدگي، از سطح‌ به‌ عمق‌ و از كليت‌ به‌ جزئيت‌ و ظريف‌ نگري‌ مسير تكاملي‌ خود را پيموده‌ است.
او در اين‌ سير و صعود و نشيب‌ و فراز، همراهاني‌ را جسته‌ و همراهاني‌ نيز بدون‌ جستن‌ به‌ او پيوسته‌اند و از دور و نزديك‌ با خواندن‌ و يا گوش‌ سپردن‌ به‌ اشعار و ترانه‌هايش، مويه‌ ها و شكوائيه‌هايش، به‌ اعتراض‌ ها و دل‌ نگراني‌ هايش‌ و… شاهد تلاش‌ و تقلاي‌ انساني‌ براي‌ پيوستن‌ به‌ جاري‌ رود پر آبي‌ بوده‌اند، تا بلكه‌ دستان‌ گشوده‌اش‌ را بگيرد و به‌ درياي‌ امن‌ و آرامي‌ برساند كه‌ در آن‌ هم‌ عمق‌ هست‌ و هم‌ وسعت‌ و پهنا، هم‌ موج‌ است‌ و هم‌ يكنواختي‌ و سكون، هم‌ نعمت‌ است‌ و هم‌ درد، هم‌ زيبايي‌ و شكوه‌ و هم‌ هراس‌ و ناشكيبايي…، پس‌ فرقش‌ با دنيايي‌ كه‌ در ابتدا در آن‌ زيسته‌ چيست؟ بر سر دركي‌ متفاوت‌ از يك‌ واقعيت‌ است. در درك‌ نخستين‌ واقعيت‌ برايش‌ آميزه‌يي‌ از رمز و راز و ابهام‌ و ايهام‌ و تضاد است، آنچنان‌ كه‌ گويي‌ از جاي‌ ديگر فراهم‌ آمده‌ و او بايد در برابر اين‌ فراهم‌ آمدگي‌ پيشين‌ به‌ گونه‌يي‌ از سازگاريها و توفيق‌ دسترسي‌ پيدا كند. گاه‌ تعظيم‌ و تكريمش‌ كند و گاه‌ فرياد به‌ اعتراض‌ بلند كند؛ بر ناراستي‌ و نادرستي‌اش‌ خرده‌ بگيرد.
در آن‌ ستايش‌ ها و اين‌ خرده‌ گرفتن‌ ها جملگي‌ يك‌ تمنا نهفته‌ است‌ و آن‌ پيوستن‌ است‌ و و صال‌ است‌ و يكي‌ شدن، كه‌ حاصل‌ اين‌ پيوستن‌ جز امن‌ و آرامش‌ نيست. اما همچنان‌ كه‌ پيش‌ مي‌رود اعتراض‌ ها متعادل‌ مي‌شود و ستايش‌ ها به‌ ظرافت‌ مي‌گرايد و از بزرگنمايي‌اش‌ كاسته‌ مي‌شود.
درك‌ خام‌ و وهم‌ آلود ابتدايي‌ به‌ دركي‌ عميق‌تر و روشن‌تر و البته‌ بي‌رمز و رازتر بدل‌ مي‌شود و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را فراهم‌ آمده‌يي‌ مي‌پنداشت‌ اينك‌ در مي‌يابد كه‌ جز حاصل‌ انسانهايي‌ از نوع‌ خود وي‌ نبوده‌ است. در اين‌ صراحت‌ و روشني‌ اگر چه‌ صحت‌ نهفته‌ است‌ اما هر صراحت‌ و صحتي‌ خوشايند نيست. در پس‌ هر پرده‌يي‌ كه‌ گشوده‌ مي‌شود و آنگاه‌ كه‌ خبري‌ از «هيچ» مي‌بيني، اميدهايي‌ بر باد مي‌رود و رنج‌ تنهايي‌ بار ديگر سيطره‌ مي‌افكند. اما اين‌ رنج‌ تحمل‌پذير مي‌شود آن‌ گاه‌ كه‌ مي‌توان‌ داشته‌ها و كسب‌ شده‌ها را بار ديگر يك‌ به‌ يك‌ كنار هم‌ نشانيد و از نظر گذراند. دست‌ در دستشان‌ گذاشت‌ و حلقه‌يي‌ نشاند، و خود همچون‌ نگيني‌ در ميانه‌ي‌ آن‌ نشست.
مي‌توان‌ به‌ راحتي‌ به‌ يكي‌ تكيه‌ كرد و بر ديگري‌ نظر كرد و امواج‌ خاطرات‌ را از ذهن‌ مرور كرد و كنار زد و آنگاه‌ به‌ سراغ‌ ديگري‌ رفت‌ و تا آن‌ زمان‌ كه‌ توانايي‌ اين‌ سير و گشت‌ و را داشت، خود را غريق‌ دريايي‌ پنداشت‌ كه‌ هر چه‌ در آن‌ است‌ فراهم‌ آمده‌ي‌ خويشتن‌ است‌ و بي‌خويشتني‌ را در آن‌ جايگاهي‌ نيست‌ و نفوذ و رخنه‌يي.
در «زني‌ با دامني‌ شعر» حاصل‌ كوشش‌ و تلاش‌ «علي‌ دهباشي» – مدير و سردبير ماهنامه‌ي‌ بخارا- براي‌ در كنار هم‌ نشانيدن‌ نظرگاههاي‌ تعدادي‌ از همراهان‌ اشعار سيمين‌ بهبهاني‌ است‌ كه‌ به‌ تازگي‌ توسط‌ موسسه‌ي‌ انتشارات‌ نگاه‌ به‌ بازار كتاب‌ عرضه‌ شده‌ است. اين‌ كتاب‌ مجموعه‌يي‌ است‌ از نقدها و نظرگاههاي‌ صاحبنظران‌ و علاقه‌مندان‌ اشعار سيمين‌ بهبهاني، سروده‌هايي‌ درباره‌ي‌ سيمين‌ بهبهاني‌ و گزينه‌هايي‌ از شعرهاي‌ وي‌ و تعدادي‌ تصاوير.
گاهشمار زندگي‌ شاعر در ابتداي‌ كتاب‌ آمده‌ و خواننده‌ مي‌تواند به‌ طور اجمالي‌ از حوادث‌ عمده‌ي‌ سالهاي‌ زندگي‌ وي‌ با خبر شود.
سيمين‌ غزلسرايي‌ است‌ نوآور كه‌ با ساخت‌ و ساز اوزاني‌ تازه‌ – بيش‌ از 41 وزن‌ – توانست‌ تحولي‌ در غزل‌ فارسي‌ ايجاد نمايد و بدينوسيله‌ از اين‌ قالب‌ كهن‌ و تكراري‌ براي‌ بيان‌ مضامين‌ جديد استفاده‌ نمايد.
علي‌ محمد حق‌شناس‌ در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: «سيمين‌ بهبهاني‌ به‌ منظور انجام‌ امر آشنايي‌ زدايي‌ از قالب‌ غزل‌ از ميان‌ واحدهاي‌ ساختاري‌ آن‌ قالب‌ واحد وزن‌ را يعني‌ بنيادي‌ترين‌ عنصر سازنده‌ي‌ قالبهاي‌ شعري‌ را برگزيده‌ است، آنگاه‌ با افزودن‌ بيش‌ از چهل‌ و يك‌ وزن‌ كم‌ سابقه‌ و يا به‌ كلي‌ بي‌سابقه‌ بر اوزان‌ غزل؛ اين‌ قالب‌ كهنه‌ را هويتي‌ نو بخشيده‌ و آن‌ را پذيراي‌ پيامهاي‌ نو و معاني‌ امروزي‌ كرده‌ است‌ و اين‌ درست‌ همان‌ سويه‌ي‌ آشنايي‌ زدايي‌ است‌ كه‌ نيما نيز سالها پيش‌ از سيمين‌ در كار شعر فارسي‌ به‌ طور كلي‌ كرد و از آن‌ رهگذر بدعت‌ نيمايي‌ را پايه‌ گذاشت.» فرزانه‌ ميلاني‌ اين‌ تحول‌ در غزل‌ را تبلور سنتگرايي‌ نوين‌ بهبهاني‌ مي‌داند كه‌ گسست‌ و پيوستي‌ است‌ ميان‌ سنت‌ و تجدد، ميان‌ ديروز و امروز كه‌ يكديگر را دگرگون‌ مي‌كنند و مكمل‌ يكديگرند و از بركت‌ و جود يكديگر تواني‌ تازه‌ مي‌يابند. سيمين‌ با آنكه‌ بعضي‌ از قيود كهن‌ را مي‌شكند و به‌ دور مي‌ريزد اما خود را يكسره‌ از آنها رها نمي‌كند چرا كه‌ در اين‌ صورت‌ هنر ورزيدن‌ به‌ مسابقه‌ي‌ يكنفره‌يي‌ شبيه‌ مي‌شود كه‌ هر كس‌ براي‌ خودش‌ ترتيب‌ مي‌دهد و در نهايت‌ خود نيز به‌ خود نمره‌ مي‌دهد. به‌ قول‌ استاد احسان‌ يارشاطر يكي‌ از عوامل‌ عمده‌ي‌ اعجاب‌ و لذت‌ هنري، استادي‌ هنرمند در فتح‌ قيودي‌ است‌ كه‌ مي‌گزيند. يعني‌ كاميابي‌ او است‌ در تحصيل‌ مقصود و با وجود قيدهاي‌ برگزيده‌ و در عين‌ رعايت‌ آنها.
دكتر يار شاطر همين‌ امر را علت‌ لذت‌ بردن‌ خود از اشعار بهبهاني‌ مي‌داند و مي‌نويسد: «آهنگها و اوزان‌ گوش‌ نوازي‌ كه‌ به‌ كار برده‌ايد حتي‌ وزنهاي‌ كمتر رايج‌ و يا تازه‌يي‌ كه‌ مجريه‌ كرده‌ايد قافيه‌ سازيها و بخصصوص‌ قافيه‌هاي‌ مضاعف‌ يا چهار پاره‌ و مهارت‌ كم‌ نظير شما در يافتن‌ و برگزيدن‌ يا ساختن‌ واژه‌هاي‌ گويا همه‌ بر لذت‌ خواننده‌ مي‌افزايد. هر چند جوهر شعر شما مثل‌ جوهر هر شعري‌ وراي‌ اينها است.» اگر بخواهيم‌ سبك‌ سيمين‌ را طبقه‌بندي‌ كنيم‌ بايد او را هم‌ به‌ دسته‌ي‌ عروضيان‌ سنتي‌ متعلق‌ دانست‌ و هم‌ ندانست.
دكتر ضيأ موحد در اين‌ باره‌ سخن‌ جالبي‌ دارد وي‌ مي‌نويسد: «گاهي‌ فكر مي‌كنم‌ سيمين‌ بهبهاني‌ به‌ شيوه‌ي‌ زن‌ وفادار ايراني‌ با وزن‌ عروضي‌ عقد دائم‌ بسته‌ است‌ و حالا كه‌ فهميده‌ است‌ اين‌ شوهر مثل‌ همه‌ي‌ شوهرها – چه‌ تكراري‌ و انعطاف‌ ناپذير و لجباز است‌ مي‌خواهد با هزار شگرد و مهر و خشم‌ او را رام‌ كند. مي‌گويد: «تاكنون‌ نزديك‌ به‌ چهل‌ وزن‌ تازه‌ يا كم‌ سابقه» به‌ او آموخته‌ام‌ اما از وزن‌ كه‌ بگذريم‌ به‌ غزل‌ كار ديگري‌ هم‌ آموخته‌ است‌ و اين‌ را وقتي‌ فهميدم‌ كه‌ از او غزل‌ « و نگاه‌ كن‌ به‌ شتر، آري، كه‌ چگونه‌ ساخته‌ شد، باري‌ نه‌ ز آب‌ و گل‌ سرشتندش‌ ز سراب‌ و حوصله‌ پنداري…» را خواندم، ديدم‌ مضمون‌ سازي‌ نيست. مثل‌ اينكه‌ هر كلمه‌ و مصراع‌ در هنگام‌ نوشتن‌ به‌ او الهام‌ شده، قافيه‌ها خيلي‌ طبيعي‌ سر به‌ خط‌ فرمان‌ آورده‌اند، كلام‌ پر از خشم‌ است‌ و دم‌ به‌ دم‌ بر اين‌ خشم‌ افزوده‌ مي‌شود تا آنجا كه‌ حيوان‌ رام‌ صبور از مردي‌ كه‌ عمري‌ او را در بيابانهاي‌ خشك‌ و سوزان‌ به‌ باركشي‌ واداشته‌ در يك‌ لحظه‌ انتقامي‌ سخت‌ و خونين‌ مي‌كشد و بعد دوباره‌ رها شدن‌ در همان‌ بيابان، تنهاتر از پيش، اما آزاد. زبان‌ غزل‌ را به‌ حرف‌ زدن‌ باز كرده‌ است.»
بهبهاني‌ هر اندازه‌ كه‌ در اوزان‌ عروضي‌ دست‌ به‌ نوآوري‌ مي‌زند به‌ عنوان‌ غزلسرا در جايگاه‌ عشق‌ ورزي‌ مردان‌ و معشوقه‌ واقع‌ شدن‌ زنان‌ تغيير و تبديلي‌ ايجاد نمي‌كند. از اين‌ زاويه‌ بايد او را شاعري‌ به‌ شدت‌ كلاسيك‌ و متعلق‌ به‌ قرون‌ گذشته‌ دانست. غزل‌ قالبي‌ كلاسيك‌ براي‌ بيان‌ حديث‌ عشق‌ مردان‌ به‌ زنان‌ خوبروست. لغت‌نامه‌ي‌ دهخدا غزل‌ را اينگونه‌ تعريف‌ مي‌كند: «محادثه‌ با زنان، بازي‌ با محبوب، حكايت‌ كردن‌ از جواني‌ و حديث‌ و صحبت‌ و عشق‌ زنان، دوست‌ داشتن‌ حديث‌ با زنان‌ و صحبت‌ با ايشان، سخن‌ گويي‌ با زنان، سخني‌ كه‌ در وصف‌ زنان‌ و عشق‌ و ايشان‌ گفته‌ شود و…»
در همه‌ي‌ غزلهاي‌ فارسي‌ و در همه‌ي‌ تعاريفي‌ كه‌ در فرهنگها از غزل‌ ارائه‌ شده‌ است‌ جايگاه‌ فاعليت‌ و عشق‌ ورزي‌ مردان‌ بدون‌ كمترين‌ ترديد و بي‌ كم‌ و كاست‌ تثبيت‌ شده‌ و به‌ يقين‌ گرفته‌ شده‌ است‌ و زنان‌ همواره‌ در جايگاه‌ معشوق‌ واقع‌ شده‌اند. حتي‌ اندك‌ زناني‌ كه‌ نيز به‌ غزلسرايي‌ دست‌ زده‌اند نتوانسته‌اند از چنين‌ جايگاهي‌ خود را خارج‌ كنند. اين‌ عدم‌ خروج‌ و يا حتي‌ ماندن‌ در توصيف‌ هاي‌ سنتي‌ در اشعار سيمين‌ نيز به‌ وفور يافت‌ مي‌شود: يك‌ بار ديگر از نو، عمري‌ اگر بخشندم/ رقاصه‌يي‌ خواهم‌ شد، در معبد بودايي/ يا دختري‌ سيمين‌ تن، در مكتب‌ گيشايان/ آموخته‌ در هر فن‌ ، آداب‌ بزم‌ آرايي/ يا دلبري‌ افسونگر، يك‌ باغ‌ گل‌ پا تا سر/ منظور هر صاحبدل، از منظر رويايي‌ (در واپسين‌ هنگام) سوار خواهد آمد، سراي‌ رفت‌ و روكن/ كلوچه‌ برسبد نه، شراب‌ در سبو كن/ ز شست‌ و شوي‌ باران، صفاي‌ گل‌ فزون‌ تر/ كنار چشمه‌ بنشين، نشاط‌ شست‌ و شو كن/ جليقه‌ي‌ زري‌ را، ز جامه‌دان‌ برآور/ گرش‌ رسيده‌ زخمي، به‌ چيرگي‌ رفو كن/ ز پول‌ زر به‌ گردن، ببند طوقي، اما/ به‌ سيم‌ تو نيرزد، قياس‌ با گلوكن/ به‌ هفت‌ رنگ‌ شايان، يكي‌ پري‌ بياراي/ زچار قد نمايان، دو زلف‌ از دو سوكن/ ز گوشه‌ي‌ خموشي، سه‌ تار كهنه‌ بركش/ سرودي‌ از جواني، به‌ پرده‌ جست‌ و جو كن/ چه‌ بود آن‌ ترانه، بلي‌ به‌ يادم‌ آمد/ ترانه‌ي‌ ز دستم، گلي‌ بگير و بوكن…/ سكوت‌ سهميگن‌ را از اين‌ سرا بتاران/ بخوان، برقص، آري‌ ،بخند و هاي‌ و هو كن/ سوار چون‌ در آيد در آستان‌ خانه/ گلي‌ بچين‌ و با دل، نثار پاي‌ او كن/ سوار در سرايت، شبي‌ به‌ روز آرد/ دهد به‌ هر چه‌ فرمان، سر از ادب‌ فروكن/ (كولي‌واره)
مهري‌ بهفر در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: «زنان‌ غزلسراي‌ ايراني‌ اگر چه‌ با سرودن‌ غزل، تعريف‌ سنتي‌ مردانه‌ غزل‌ را نسخ‌ كردند و معناي‌ غزل‌ را از محدوده‌ي‌ كنشگرانه‌ي‌ جنسيتي‌ خاص‌ توسعه‌ بخشيدند اما كارشان‌ در اين‌ حد توقف‌ داشت‌ و آنان‌ از جمله‌ سيمين‌ در بيشتر شعرهايش‌ بنيان‌ مناسبات‌ مردانه‌ را در بستره‌ي‌ غزل‌ دگرگون‌ نكرده‌اند و از منظر و زاويه‌ي‌ ديد مردانه‌ و ناگزير از ذهن‌ و زبان‌ مردانه‌ شعر سروده‌اند.» اما اينكه‌ آيا آنان‌ به‌ واقع‌ از ذهن‌ و زباني‌ مردانه‌ سخن‌ گفته‌ و شعر سروده‌اند و يا اينكه‌ خير، آنان‌ از جايگاه‌ خود به‌ موضوع‌ نگريسته‌اند و اين‌ چنين‌ سخن‌ گفتن‌ تاييدي‌ است‌ بر جايگاهي‌ كه‌ در همواره‌ي‌ تاريخ‌ براي‌ آنان‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است‌ سخن‌ ديگري‌ است‌ كه‌ بايد در جاي‌ ديگري‌ بدان‌ پرداخته‌ شود. اما ذكر اين‌ نكته‌ ضروري‌ است‌ كه‌ جست‌ وجويي‌ در آثار شاعران‌ و نويسندگان‌ جوان‌ و مناسبات‌ موجود اجتماعي‌ بيانگر رخ‌ دادن‌ تغيير و تبديل‌ هايي‌ در جايگاههاي‌ كهن‌ و تثبيت‌ شده‌ي‌ عشق‌ ورزيدن‌ و معشوقه‌ واقع‌ شدن‌ و فاعليت‌ و مفعولي‌ است‌ كه‌ به‌ نظر مي‌رسد ضروري‌ باشد در تحقيقاتي‌ جداگانه‌ به‌ آن‌ پرداخته‌ شود. بنابر اين‌ از نظرگاهي‌ كه‌ گفته‌ شد بايد سيمين‌ را متعلق‌ به‌ نسلهاي‌ پيشين‌ شعراي‌ كلاسيك‌ دانست.
اما اين‌ تعلق‌ به‌ پيشين‌ چيزي‌ از جرأت‌ و جسارت‌ او كم‌ نمي‌كند. چه‌ بسا در زمانه‌يي‌ كه‌ همه‌ي‌ مرزها در هم‌ آميخته‌ شده‌ و ابهام‌ و عدم‌ قطعيت، اراده‌ي‌ آدميان‌ را فرو مي‌ريزد و آنان‌ را هر دم‌ در پيشگاه‌ خود به‌ مواخذه‌ وا مي‌دارد كه‌ آيا گامي‌ به‌ درستي‌ برداشته‌اند يا نه، ماندن‌ و زن‌ ماندن‌ جرأت‌ و جسارت‌ و گستاخي‌ ويژه‌يي‌ بطلبد: اي‌ با تو در آميخته‌ چون‌ جان‌ تنم‌ امشب‌ لعلت‌ گل‌ مرجان‌ زده‌ بر گردنم‌ امشب‌ مريم‌ صفت‌ از فيض‌ تو اي‌ نخل‌ برومند آبستن‌ رسوايي‌ فردا منم‌ امشب‌ اي‌ خشكي‌ پرهيز كه‌ جانم‌ ز تو فرسود روشن‌ شودت‌ چشم‌ كه‌ تر دامنم‌ امشب‌ مهتابي‌ و پاشيده‌ شدي‌ در شب‌ جانم‌ از پرتو لطف‌ تو چنين‌ روشنم‌ امشب‌ آن‌ شمع‌ فروزنده‌ي‌ عشقم‌ كه‌ برد رشك‌ پيراهن‌ فانوس‌ به‌ پيراهنم‌ امشب‌ گلبرگ‌ نيم‌ شبنم‌ يك‌ بوسه‌ بسم‌ نيست‌ رگبار پسندم‌ كه‌ ز گل‌ خرمنم‌ امشب‌ آتش‌ نه، زني‌ گرم‌ تراز آتشم‌ اي‌ دوست‌ تنها نه‌ به‌ صورت‌ كه‌ به‌ معنا زنم‌ امشب‌ پيمانه‌ي‌ سيمين‌ تنم‌ پر مي‌عشق‌ است‌ زنهار از اين‌ باده‌ كه‌ مرد افكنم‌ امشب‌ اما شجاعت‌ سيمين‌ تنها در زن‌ بودن‌ و زن‌ ماندن‌ نيست. به‌ قول‌ دكتر صدرالدين‌ الهي‌ او جرأت‌ دوست‌ داشتن‌ انسان، جرأت‌ تنها ايستادن، جرأت‌ تو شدن، جرأت‌ غزلسرايي، جرأت‌ به‌ كوچه‌ رفتن‌ و با زندگي‌ در آميختن‌ و… را نيز دارد.