حزب سکولار دمکرات ایران

shalagh-mashhad

 

خبرگزاری هرانا – که در زمان شرکت در جشن تولد یکی از دوستانش بازداشت شده بود به تحمل ۸۰ ضربه شلاق به دلیل شرب خمر محکوم شد، او روایت عینی از تجربه وحشتناک خود را در ادامه توضیح می دهد. (عکس زیر)

به گزارش هرانا، در خبری که مسیح علینژاد، روزنامه نگار آزاد منتشر کرده است، روایت دختری جوان نهفته است که به دلیل مصرف مقداری مشروب به تحمل ۸۰ ضربه شلاق و جریمه مالی محکوم شد، روایت عینی او از این تجربه را منبع مذکور اینطور نقل می کند “”من یک دختر بیست و هشت ساله تولد دوستم در مشهد به جرم شرب خمر بازداشت شدم. لحظه ورود مامورا به خونه رو هیچ وقت یادم نمیره. مامورا بدون نشون دادن حکم وارد خونه شدن همه مرد بودند. ما رو بردند کلانتری محل و بعد همه مون رو فرستادن پزشکى قانونى براى تست الکل وبعد فرستادنمون منکرات یک جاى وحشتناک با کلى ماموراى زن که رفتارهاشون خیلى بدتر و زننده تر از آقایون بود.

مامور زنى که مسئول اونجا بود به من گفت شلوارتو در بیار بشین پاشو برو وقتى من گفتم راحت نیستم خجالت میکشم جلوی شما لباسمو در بیارم با لحن تحقیر آمیزی گفت جلوی پسرا که خوب لباساتونو در میارین… بعد از دو روز بازداشت و رفتن به دادگاه به قید سند آزاد شدیم ولی دو سال و چند ماه بعد حکممون اومد.

هشتاد ضربه تازیانه بعنوان حد شرب سه میلیون ریال جزاى نقدى در حق دولت به جهت اتهام ارتکاب فعل حرام از طریق شرکت در مجلس لهو ولعب. حکم وقتی به دستم رسید دنیا رو سرم خراب شد باورم نمیشد هرچى نزدیک به روز اجرا میشد من حالم بدتر میشد.

روزی که برای اجرای حکم شلاق راهی زندان شدن بدترین روز زندگیم بود. توى زندان اجرا شد با پاهاى زنجیر شده و دست هاى دستبند زده. اول مثل کسی که قتل و جنایت کرده باشه از من عکس گرفتن انگشت نگارى شدم و بعد فرستادنم ورودیِ بانوان که از اونجا قرنطینه کاملا دیده میشد یک اتاق سه در چهار با یک صندلی. هنوز عمق فاجعه رو درک نکرده بودم تا اینکه یک خانم میانسال با هیکل درشت با یک خانم جوانتر وارد شدند و ازم پرسید جرمت چیه ؟ هنوز من دهانم باز نشده بود که با یک لحنه بعد گفت: رابطه؟ صدام از گلوم در نمیومد صندلى رو بر عکس کرد گفت بشین لباساتم در بیار، گفت فقط یک لایه لباس تنت باشه من نشستم روى صندلى با گوشه چشم شلاق کلفت چرمى توى دست زن دیدم تو دلم گفتم دلش نمیاد محکم بزنه اما با اولین ضربه نا خواسته از جا پریدم دیگه اشکام امون نمیداد ولی صدام در نمیومد دوست داشتم داد بزنم …

معنى یک تا هشتاد رو من اون روز زیر ضربه هاى مامور زندان فهمیدم ، میزد و میگفت ذکر بگو خدا گناهاتو ببخشه.وقتی بلند شدم پشتم داغ بود داشتم میسوختم. فقط یک به یک طرف پشتم شلاق زده بود.

بیرون زندان یک دوست خیلى خوب و عزیز ایستاده بود داشت اشک میریخت وقتى دیدمش اونقدر دلم پر بود که بى اختیار داد میزدم نه از درد از اون همه توهین که گفتنش توى این چند خط هرگز نمی تونه گویای درد و حقارت و حس بی پنهاهی توی کشور خودت باشه …کجاى دنیا یک ادمو بخاطر شادى کردن بخاطر تولد شلاق میزنن؟”