حزب سکولار دمکرات ایران

به‌‌‌ فریاد‌های خاموش من گوش بسپار ۱

الهه رمضانی (سوئیس)
الهه رمضانی (سوئیس)

برای اولین بار وقتی احسان بهم اطمینان داد که با کشیدن شیشه هم ناامیدیها و مشکلاتم رو فراموش میکنم و هم امیدواری و ذهن باز پیدا می کنم و مهمتر اینکه اعتیادی هم بهش پیدا نمیکنم، پیش خودم فکر کردم عجب چیز خوبی! همونی که مدتها بود دنبالش می گشتم، شیشه! برای اولین بار وقتی هنرنمائی دستهای احسان رو در فندک چرخوندن زیرپایپ دیدم، از نحوه کشیدن شیشه هم خوشم اومد، یکجورائی به آدم این حس رو میداد که یک کار هنری و ظریف رو باید انجام بدی، بدون اینکه لرزش دستت باعث بشه شعله مسیرش عوض بشه یا اینکه اینقدرحرارت زیاد بشه که شیشه داخل پایپ بخار بشه!تازه بعد از اون انگاری دنیا برات عوض میشه، موزیک به شکلی تویگوشت زمزمه میکنه که باور کردنی نیست، تمام هارمونیهای بکار رفته وهنر مخفی درون اهنگ توی مغزت میشه موج زندگی، فضا و محیط برات دوست دشتنی میشه، اراده ات دست خودته و هر کاری رو که قبلا براتسخت بوده الان توی یک چشم بهم زدن انجام میدی، حتی میتونی بیداربمونی، غذا نخوری و … با این تعاریف مخالفتی از خودم نشون ندادم،بدون اینکه بدونم پا در چه مسیر وحشتناک و سیاهی میزارم.اوایل وقتی شیشه می کشیدم براحتی می تونستم روی درس و کار و زندگی تمرکز کنم، این تمرکزی که میگم در واقع یکجوری فاز گرفتن هست،یعنی بستگی به حالت هم داره، برای همین من اون اوایل که تو فکر درس خوندن بودم، می تونستم روی کارهای درسی ام تمرکز کنم، اما بعدا که کم کم این وضعیت شد هر روز و بقولی روندی، دیگه اثری از اون نشاط اولی و تمرکز برای خوندن درس نبود.بعد از چند ماه دیگه شده بودم یک آدم معتاد به شیشه که بشدت ریاکشن به اتفاقات داشتم، الانم نه اینکه حالم خوب شده باشه، هنوزم بااینکه دو سالی هست شیشه نمی کشم داخل اون حالتها هستم، فقط وقتهائیکه دارو مصرف می کنم تا چند ساعتی حالم بهتره، اما بعدش دوباره میرم تو همون فازی اشتباهی و مریض. آدم فکر میکنه کل دنیا بر علیهش شدن و می خوان براش توطئه کنند. کلا شیشه همینه، شخصیت وموقعیت آدمها رو از بین میبره، بعد برای بهبود یافتن دیگه کمترین شانس رو داری.من هم بعد از اینکه شدم یک معتاد به شیشه و با آدمهائی مثل خودم بُرخوردم، تبدیل شدم یه یک شخصیت دیگه، چیزیکه هیچ وقت نبودم اماشیشه من رو تبدیل به اون کرد. به همه چیز و همه کسی مشکوک بودم،نه اینکه الان هم نیسم، اما نه مثل اونزمان، مدام تصورم این بود که همه می خوان بر علیه من توطئه کنند و برای نابودی زندگی من وارد عمل بشن! یادمه کم کم شیشه کشیدن رو از احسان و این و اون یاد گرفتم وچون نه دود داشت و نه بوئی، برای همین خیلی راحت می تونستم داخل خونه توی اتاقم ساعتها بشینم و شیشه بکشم.خانواده ام بهم شک کرده بودند، چون هم اخلاقم عوض شده بود و هم زندگیم از این رو به اون رو شده بود، اما بخاطر اعتمادی که بهم داشتندسعی میکردند طور دیگه ای نگاه کنند و به همین راحتی اعتیاد من روقبول نکنند. البته توی اون مدت هم چند باری رفتم برای ترک کردن اماهیچ شانسی برای ترک واقعی شیشه نیست، یعنی شاید برای یک مدت بتونی بزاری اش کنار، اما این مدام نیست و دوباره از یک جا و نقطه ای توشروع میکنی به کشیدن و هر بار که برمیگردی از دفعه قبلی خیلی بدتره.برای تامین هزینهء موادم همه کاری کردم، اول بگم که درس و دانشگاهو آینده ام که این همه براش نقشه و آرزو داشتم رو بخاطر همین شیشه کلا بیخیال شدم، یعنی بعد از یک مدتی دیگه فقط دنبال این بودم که یک محفلی و جائی باشه و منم برم بکشم، برای داشتن مواد هم از بدنفروشی و سکس با هر کسی تا دزدی و حتی کیف قاپی و اینها رو هم انجام دادم، شاید شانس آوردم گیر نکردم دست مامورا، اما خب زندگیم به فنا رفت سر همین اعتیادم.الان اینجا هستم داخل رازی، همون امین آباد، میگن مخم تعطیل شده،نمیدونم راست میگن یا برای اینکه منو اینجا نگه دارن؛ میگن مخم آبشده، اما خودم فکر میکنم دوستام و خانواده ام برای اینکه از دستم راحت باشن با دروغ من رو آوردن اینجا و معرفی ام کردن، گفتن من دیوونه ام که اینجا نگهم دارن، روزی کلی قرص بهم میدن، اکثر اوقاتم که روی همین تخت نشستم، بعضی ساعتها حالم خوبه وقتی قرص می خورم میتونم بفهمم که اینجا هستم و نباید باشم، اما بیشتر مواقع این قرصها گیجم میکنه و زیاد تو محیط نیستم، چند باری بفکر فرار از اینجا افتاد، میخوام برم بیرون، دیگه هم دور خونواده ام نمیرم، اونها من رو به دروغ آوردن اینجا و بستری کردن.

این داستان زندگی رعنا بود، البته طبق روال داستانهای قبلی ما از اسامی مستعار برای نام بردن افراد استفاده کردیم، رعنا به گفتهء صمیمی ترین دوستش، اینروزها حواس متمرکز و سالمی ندارد، او خودش فکر میکندکه حالش خوب هست و این توطئهء خانواده و دوستانش بوده که بابرچسب زدن بتوانند در بیمارستان روانی بستری اش کنند. اما با شواهدموجود و تاثیری که مواد محرکی چون شیشه بر روی سیستم عصبی بدنو بخصوص خودآگاهی و ماهیت ذهنی انسان میگذارد، می توان متوجه بودکه عدم تمرکز و خط ثابت در ارائهء همین سرگذشت نیز به واسطهءصدمهء وارده تحت الشعاع قرار گرفته است.با آرزوی بهبودی و سلامتی برای تمامی کسانی که درگیر چنین اعتیادیشده اند. به امید آگاهی هر چه بیشتر و پذیرش مسئولیت از جانبجامعه برای محافظت از خودش.

الهه رمضانی

۲۱ اردیبهشت ۲۵۷۴ شاهنشاهی